"بمان در خانه ى خاموش خود مادر" بمان مادر قلب كه تاب نياورد از دردِ دق، دردِ غم، دردِ بى وطن، بى شهر، بى باغچه، بى سرپناه، مى ايستد آرام و بى درنگ. تا رها كند تو را. بمان مادر. كه قلبِ تو قلبِ تو نيست؛ قلبِ من است؛ قلبِ ما ست؛ قلبِ اين حجمِ تلخ مردم است كه شمشير از رو بسته اند، تا به خون خواهىِ هم تورا اينگونه در بيلچه ى زرد قربانى كنند. بمان مادر. بمان كه خون ميچكد از نماز و روزه ى هر روزمان. كه سوگ نامه ى آلونكِ دوازده مترى ات شد دردِ مشترك مان بمان مادر كه اين درد است مى تپد در سينه ام. دق ميكند گلويم از دردى كه ميچكد هر روز در ميهن ام. لعنت به خصمى كه واداشت قلب ات را از طپش. بمان مادر "كه باران بلا مى باردَت از آسمان بر سر" پ.ن: آغاز و پايان نوشته بخشى از ترانه ى زنده ياد نادر نادر پور است
3،094
62
1399/03/14