زمين از غُصِهْ مي‌میرد گل از باد زمستانی شعور شعر ناپیدا در این مُرْدابِ انساني همه جا سایه‌ی وَحْشَتْ همه جا چکمه‌ی قُدْرَتْ گلوي هر قناري را بريدند از سر نِفْرَتْ غصه، مرداب، وحشت،قدرت، نفرت
1
1398/09/04