آرامه درون جانم آشوب است ، نه بارانی نه خورشیدی دلا بیهوده می سوزی ، در احساسی که بخشیدی برو خو کن به تنهایی ، اگر شوری به سر داری وفا در بند آدم هاست ، در این گردونه ی جاری برو از من بپرهیزو ، به سوی خانه رو می کن دگر زنگی مشو عاشق ، هوای سینه رومی کن هوس از ما شدن بردار ، یگانه راز فردا شو از این آشفته پنهان و ، در آن آرامه پیدا شو سزای ما شدن این است ، که در پستوی غم باشی به دنیا دل ببندی و ، میان سینه کم باشی نه می چینی ز گل عطری ، نه درمان می کنی دردی نمی دانی که در جانم ، چه آشوبی به پا کردی #مهدی_طاهری از مجموعه#رد_پای_خیال #آرامه#آرامش#آشوب#شعر#ترانه #شاعر#ترانه_سرا#نویسنده#گوینده#دکلمه #بازیگر#سینما#تلویزیون#سریال#فیلمساز#تبلیغات #فیلم_صنعتی#مستند#کتاب#موسیقی#ردپای_خیال #mehdi_taheri
55
11
1399/03/20