. نهنگی که در ساحل جاگذاشتی بسیار پوسیده، حضرت شاهماهی. بسیار کنار دریا مانده، نیامدنت را تماشا کرده. بسیار زیر آفتاب رنج کشیده، و به یاد نیاوردنت را تماشا کرده. بسیار ساکت و صبور موجها را شمرده تا ببیند بعد از کدام عدد روی ماهت از راه میرسد. بسیار روزها مایوس بوده و شبها مایوستر، و همانطور که پیر و مندرس و منقرض میشده، به تو فکر کرده. به تو فکر کرده، ای ترکیب دلربای شاتوت و توتفرنگی. به تو فکر کرده، به بوسیدنت، به انحناهای بدنت، به لبهای نیمهبازت. به کلماتت، کلمات کوتاه لازم با صدای تو: منتظر نباش، خدانگهدار. به صدای تو فکر کرده و هر صدای تازه را نیامده و نبوسیده از یاد برده. حالا دیگر صدای تو را یادش نیست، از بس که باد برایش ورد مادران نازای قبایل دور را خوانده، بلکه چشمهای خشکش بارانی بزاید. نهنگی که جا گذاشتی، سترون و بیهوده وقت آفتاب را گرفتهاست. تو را به کل از یاد برده نهنگت. اسمت را، تنت را، حرفهایت را. بوسههای رخنداده را. تماشای بیهوای بدنت را، وقتی حواست نیست. انگشتهایت را، که یکسان باشکوه بودند وقت نوازش و ملامت. فراموشت کرده. به یاد ندارد که تو هرگز نیامدهبودی، نبودی، نبوسیدهبودی. به وهم مقدس رویای بودن تو وفادار است. فردا زنی از استخوان چشم نهنگت برای نوشتن حروف اسم یارش روی شنهای مرطوب شهریور استفاده خواهدکرد، و این مهمترین کاری است که نهنگ محزون مطرودت این اواخر کرده. بهترین روایت عاشقانه اوست. تو شاهماهی خوشرنگی، از درد و ملال مبرا، در موجهای دور آواز میخوانی، و پادشاه هفتدریا از قوس باشکوه سینههایت شراب مینوشد. نهنگت فکر میکند اینجا به نگهبانیکردن از شنها ادامه خواهد داد، و آنها را برای روز برگشتنت نرم و خنک نگه میدارد. پاک از یاد برده که خیلی وقت است مرده. همین. #حمیدسلیمی موزیک: جدایی/ #کارن_همایونفر
3،592
103
1399/07/02