. . . .عصرها ما گاهی صدای سوت قطار را میشنیدیم گاهی از زنبقهای پژمرده یاد میکردیم که پرنده شدند و سپس پژمرده شدند گاهی زنانی را میدیدیم که از دفن شوهران بازگشته بودند آنها را زنان دیگر محاصره میکردند و از آنها مدام میپرسیدند که شوهران در هنگام مرگ چه پرندهای را صدا میکردند. عزیز دل پس بگذار ما گلدانها را آب بدهیم. با دیدگانِ آمیخته به اشک برای هواخوری به کوچهها برویم اتاقها را دوباره رنگ سفید بزنیم. عزیز من حوصله کن شاید معجزهای رخ دهد اتاقها خود به خود سفید شوند. تکه ای از شعر : «من بسیار...» #ویرانه های دل را با باد می سپارم # احمد رضا احمدی بهار ١٣٩٩ سال نو مبارک
1،554
37
1398/12/29