خانه خالی بود و خوان بی آب و نان و آنچه بود ، آش دهن سوزی نبود این شب است ، آری ، شبی بس هولناک لیک پشت تپه هم روزی نبود باز ما ماندیم و شهر بی تپش  و آنچه کفتار است و گرگ و روبه ست گاه می گویم فغانی بر کشم  باز میبینم صدایم کوته است باز می بینم که پشت میله ها  مادرم استاده ، با چشمان تر ناله اش گم گشته در فریادها گویدم گویی که من لالم ، تو کر
0
1398/03/11