شايد نسل هاي آينده باور نكنند اين جا يك روز منطقه نظامي بود! تابلو هايي داشت به غايت عصباني "خطر مرگ" "منطقه مين گذاري شده" اين تابلوها به سيم خاردار وصل بود اصلا اينجا كجاست!؟ اينجا انتهاي جاده ايست كه شهريور ماه وقت تمام شدن بهشت خانه پدربزرگ و شروع جهنم مدرسه مرا از روستايي در شمال تهران به شهر مي آورد. اين منطقه نظامي آخرين تصاوير ماندگار من از آن روستاست والبته چند سرباز كه از اين مناطق نظامي پاسداري ميكردند. اما غمگين ترين تصوير من اين بود كه پدرم را در حال جنگيدن پشت همان سيم خار ها تصور ميكردم. پشت سيم خاردار عراق بود (انگار) ؛ و من اينطرف نگران زنده ماندن پدرم بودم. دوست داشتم ميني بوس مي ايستاد و من مي رفتم مين ها را از سر راهش برميداشتم. بعدها كه همت از يك بزرگمرد تبديل به يك بزرگراه شد و از بالاي سر منطقه نظامي گذشت اينجا هم از منطقه نظامي بدل شد به شهرك شهيد خرازي با برج هايي عظيم. اين ساختمان روياهاي كودكي مرا ريشخند مي كنند. اين ساختمان ها آفتاب سوختگي آن سرباز را به سخره مي گيرد. نه من و نه آن سرباز نمي دانستيم اينجا منطقه نظامي نيست ، و ما در حال جنگ با دشمن خارجي نيستيم؛ جنگ بين سپاه و ارتش براي آينده اي نزديك با مشاركت بنياد مستضعفان، ستاد فرمان و همه و همه. و من بيشتر براي دلتنگي هاي آن سرباز بغض مي كنم تا ويرانه هاي خاطرات كودكي ام. #از_دري_وري_هاي_خودم #از_دری_وری_های_خودم
محمدعلی شعبانی | شايد نسل هاي آينده باور نكنند
اين جا يك  روز منطقه نظامي بود!
تابلو هايي داشت به غايت عصباني
"خطر ...
18
1399/07/02