' سوال: دوست داشتید هفتمین جمعهی تابستانِ خود را چگونه بگذرانید؟ جواب: به نام خدا دوست داشتم هفتمین جمعهی تابستان، کمی پاییز داشته باشد... که مثلاً امشب دارد: هوا آنقدر سرد میشود که کولر را خاموش میکنم و از صدای قطرههای باران و بوی نمِ پوشال که در کانال کولر میپیچد لذت میبرم. یخ میزنم. شلوار قرمزم را _که خالهای سفید دارد و به هیچ لباسخوابی نمیآید_ میپوشم، پتوی مسافرتی سبز رنگم را روی دوشم میاندازم، میخزم توی تخت و فکر میکنم: «رویا از فرطِ تکرار نخنما نمیشود. آفَتش تحققیافتن است.» چند شب پیش خواندم. در کتابِ «روزِ دیگرِ شورا» نوشتهی «فریبا وفی». روی همین جمله در بیست و نهمین صفحهی کتاب خشک شدم. کنار صفحه را تا زدم، دور جمله را خط کشیدم، کتاب را بستم و خوابیدم. به رویاهای تحققیافتهام فکر میکنم که آفتزده شدند و من سَمّی برای از بین بردنش نداشتم. به رویاهای تحققیافتهی دیگران فکر میکنم که آفتزده شدند و ترکشان کردند. کاش تحقق یافتن رویا، آفت نباشد، کاش کود باشد، به رویای جانیافته نیرو بدهد، قویترش کند، کاری کند که رویای محقق شده از رویای محقق نشده قشنگتر شود. وقتی خواستهای را مرغِ آمین اجابت میکند، شکرگزاری شاید سمّی برای دفع آفت باشد. از ترکیب شلوار خالدار و لباس خواب و پتوی مسافرتی عکس میگیرم. عکسم را نگاه میکنم. موهای ژولیپولی، ترکیب لباس خندهدار، صورت بیآرایش، ناخنهای بدون لاک، لبهای غمگین و یخزده. عکس را برایش میفرستم. بی فیلتر. بی ادیت. مینویسد:«این یکی از خوشگلترین عکسهاته، برای این شلوار قرمز خالخالیت میشه مُرد.» لبخند میزنم. فکر میکنم باید آغوشهای ضد آفت پیدا کرد. آغوشهایی که بلد باشند برای هر ترکیبی که تو را در بر میگیرد بمیرند. ' ' ' توضیح: *«پست جمعه، دیروز آماده بود ولی متاسفانه سوگوار شدیم، شبیه پارسال حوالیِ همین روزها!» ' *«نمیدونستم شب قراره بارون بیاد، فقط تخیل کرده بودم، چه زیبا که اجابت شد، ممنونم.» ' ' ' پینوشت: ' ۱.گر گزندت رسد تحمل کن که به عفو از گناه پاک شوی ای برادر چو عاقبت خاک است خاک شو، پیش از آن که خاک شوی «سعدی» «گلستان، باب دوم» 📖 ' ۲.لبنان🖤 ' ۳.روز خبرنگار رو به خبرنگاران عزیز تبریک میگم و آرزو میکنم قدر و ارزشِ زحماتشون بیشتر دونسته بشه. 🖋 ' بقیهش جا نمیشه. میذارم توی کانال. ' ' '
111،176
1،906
1399/05/18