. * "مرد تنپوش نازکی داره و نشسته روی نیمکت گوشه کوچه. سردشه، این رو میشه از لرزیدنش بفهمی. داره برف میاد، سنگین و بیصدا. زن، برهنه به کاج بلند وسط کوچه آویزونه و هرچند دقیقه یکبار بلند میگه "مرا که میوهی رنجم به یاد بسپارید." این وردیه که پدرش یادش داده، برای وقتهایی که دردش از صبرش قویتره. مرد به زن نگاه میکنه و باز میلرزه. بعد یکمرتبه دست از تماشا برمیداره. پامیشه و شروع میکنه به پاکوبیدن و شیهه کشیدن. کمکم یال و دم درمیاره و میشه یه اسب قهوهای و به تاخت میره تا درخت کاج. زن رها میشه از درخت و میفته روی اسب و با هم میرن به سمت دریاچهی قرمز آخر کوچه. فقط اسب میدونه که ماشینهای بزرگراه، ماهیهای دریاچهی قرمزن. اسب میزنه به آب و بدون کمکردن سرعتش به تاخت جلو میره. یه ماهی بزرگ زن رو میبلعه. اسب به راهش ادامه میده. ماهی بزرگ مست شده و وسط دریاچهی قرمز با لباس خواب توری سفید اذان میگه. اسب گم میشه توی مه اون ور دریاچه. ماهی به کوچه برمیگرده و آرومآروم موهای بلند و صدای غمگین و رنجهای بیشمار بهش برمیگردن. زن برهنه از درخت کاج میره بالا و خودش رو با موهاش دار میزنه و بلند میگه مرا که میوهی رنجم به یاد بسپارید. مرد روی نیمکت نشسته، به آسمون نگاه میکنه و دلش پیش سیارهی کوچیک گمشدهایه که تحت تاثیر جاذبه هیچ سیارهای نیست. واسه خودش اسم سیاره رو میذاره "رنجی که منصفانه نیست". بعد به زن نگاه میکنه. زن براش به زبون محلی لالایی میخونه. مرد میخوابه و خواب میبینه مادرش برای آدم برفیش توی حیاط خونه منیریه با ذغال و هویج چشم و دماغ گذاشته. خواب میبینه سیارهی تنها خونوادهش رو پیدا کرده و حالا به یه جایی، به یه کسی تعلق داره. خوابه و سردشه و داره میلرزه، اما لبخندش طوری قشنگه که هیچکس دلش نمیاد بیدارش کنه. مادرش از توی خوابش میاد بیرون و یه پتو میندازه روی پسری که خواب میبینه اسب پرنده است و از دریاچه نمیترسه. زن از درخت پایین میاد و پیشونیتبدار مرد رو میبوسه و بعد همراه مادر کنار آدمبرفی میایستن و چکه چکه آب میشن. مرد بیدار می شه و میفهمه یه سیارهی تنهاست. اسمش شده "رنجی که منصفانه نیست". سرگردون در کهکشان راه شیری. تنهای تنهای تنها. با خودش فکر میکنه اگه ما فقط کلمات یه نویسندهی دیوونه باشیم چی؟ به راهش توی تاریکی ادامه میده. به سمت مقصدی که نداره. با لبخندی که معنی نداره. اونقدر خسته است که خوابش نمیبره. همین. #حمیدسلیمی عکس: قصهخوانی من در گوسان.
5،231
123
1399/08/09