از زمزمه دلتنگیم ، از همهمه بیزاریم نه طاقت خاموشی ، نه تاب سخن داریم آوار ِ پریشانی ست ، رو سوی چه بگریزم ؟ هنگامه ی حیرانی ست ، خود را به که بسپاریم ؟ تشویش ِ هزار «آیا» ، وسواس ِ هزار «امّا» کوریم و نمی بینیم ، ورنه همه بیماریم دوران شکوه باغ ، از خاطرمان رفته است امروز که صف در صف ، خشکیده و بی باریم دردا که هدر دادیم ، آن ذات ِ گرامی را تیغیم و نمی بّریم ، ابریم و نمی باریم ما خویش ندانستیم ، بیداری مان از خواب گفتند که بیدارید ، گفتیم که بیداریم ! من راه تو را بسته ، تو راه مرا بسته امیّد ِ رهایی نیست ، وقتی همه دیواریم #خداوندگار_غزل#حسین_منزوی#داریوش_اقبالی#ترانه#شعر#امیر_نصیری_یکتا#amiryekta47
امیر نصیری یکتا | از زمزمه دلتنگیم ، از همهمه بیزاریم
نه طاقت خاموشی ، نه تاب سخن داریم

آوار ِ پریشانی ست ، رو سوی چ...
0
1399/07/02