ما برای دنیایی که درون ذهنمان میسازیم خرج زیادی نداریم. فقط کافیست اشاره کنیم تا هر کسی، هر چیزی، با هر شکل و شمایلی که دوست داریم جلوی ما ظاهر شود. کیست که انکار کند آدم به این همه رویای وسوسهانگیز احتیاج دارد؟! تصورش را بکن که ما حتی در خواب هم نمیتوانستیم پرواز کنیم. نمیتوانستیم کسی را که دوست داریم ببینیم یا لمس کنیم. خیال کن هیچوقت مسیری برای قدم زدن در خلوت پیدا نمیکردیم و تمامِ حرفهای ناگفته حتی در خواب هم گفته نمیشد. ما رویا را دست کم میگیریم و به آن میخندیم چون میترسیم. می ترسیم بیدار شویم و همه چیز آوار شود روی سرمان. این که اولین چیزی که ببینیم سقف بالای سرمان باشد و درد دلتنگی و دوری همچنان قفسهی سینهمان را تنگ کند. میترسیم که خودمان را از همین لذتهای دو دقیقهای هم محروم میکنیم. وقتی از عمل حرف میزنم، منظورم باور رویاهای خودم است نه رویای دیگران، نه با روش های دیگران، نه با فوت و فنهایی که همه انجام میدهند و نصفشان به سرانجام نرسیده دست از چیزی که دوست دارند حتی در رویا، میکشند. من چیز زیادی در دنیا ندارم. اما غنیام. غنیام از هر چه دوست دارم و هر چه را دوست ندارم از خیالم بیرون میریزم. من از کائنات، از کتابهای دعا، از هر چیز ماورایی دیگری که به ذهنتان میرسد، همین یکی را دریافتهام. این که هر چه نباشد، من هستم. روحی که میان دو دست و دو پای من حبس شده و من حداقل در خیال، میتوانم او را به چیزی که لیاقتش را دارد برسانم و لذت ببرم از این اتفاق. من فهمیدهام این دنیا و آن دنیا بهانهای بیش نیست. هر دو به اندازهی تار مویی از هم فاصله دارند و من اگر این روح را الآن نشناسم آنجا به چه کارم میآید؟! خواه ناخواه به چنین لحظهای میرسم و خوشحالم که تلاش میکنم زودتر از روزی که دیر باشد، بشناسمش. مرامی و دوستانه.
619
92
1399/02/20