نیم نگاهی به اشتیاقی که در ته ته دلم برای زندگی مونده بود انداختم دیدم ارزو های خسته تنم رو به سبزی رنگ می گیرند مثل پیچک های باغچه بر دیوار های قلبم ضربه میزنند و در جنب و جوشی زیبا جانم را رنگ میدهند وقد بلند می کنند نوای گوش نواز ی در ذهن من خانه می کند و من میترسم میترسم ، میترسم اری من میترسم که چشمانم را باز کنم پاییز ۹۹ تهران شهره قربانی نژاد
247
37
1399/07/16