«سینما، کابوس ها و رؤیاها» روزی روزگاری کوچه های‌ سینما نان داشت. و من چون سگ به پای بی وفایی هاش، درون هرم گرم آتش عشقم که کودک بود، چنان چون تشنه کام هار و دیوانه رها از خویش و سر در پی شراب از چشم جادویش گرفتم، دامنی پر چین سپردم. پرده ای پروانه سان از رنگها را در برم بگشود و ناگه دل به بوم نقش های تازه وا شد. وغ وغی جانانه سر دادم و پوزه م را به زانوی عطش در اشتیاق سینه ساییدم روزها این بود تا شب بود تا...نابود که جان، فرسود و تن را کاست ولی دل همچنان، در پیشگاه حضرتش بیهوده می سودم عمر دود و عود جانم می زدودم زین سراپرده سبیلم دوده ای پر لیقه بسته در مسیر دودکش پودم به خطی آشنایش می سرودم تا تنم مرد و ازین جا جان ز دیگرسو به در بردم و نوزم شعله پا بر جاست... ۲۱/۶/۹۹ ایرانی_روز ملی سینما #سینما#شعر#نان_و_کوچه#سگ#وفاداری#عطش#کابوس#رؤیا#جان
امیر نصیری یکتا | «سینما، کابوس ها و رؤیاها»
روزی روزگاری 
کوچه های‌ سینما نان داشت.
و من چون سگ 
به پای بی وفایی هاش...
3
1399/06/21