♦️ . پسرکی داشتیم در فامیل به غایت شیطان. اصلا جاذبه زمین روی او اثر نداشت از دیوار راست بالا می رفت. سوخت بدنش هیبریدی بود هر چه راه می رفت و بیشتر آتش می سوزاند انرژی اش بیشتر می شد. مادری داشت مهربان و پدری دلسوز. دل نگران فرزندشان بودند و میخواستند هر آنچه در ذهن دارند در این بچه متجلی کنند. . میزان تربیت پاستوریزه ای بچه به حدی رسید که در خانه خبری از پفک و کالباس نبود. غذاها سالم، حرف ها صحیح و همه همه با قید "بشود" پدر و مادراجرایی می شد. خانواده پادگانی این زوج دلسوز چرا نداشت، قضاوت ها به سمت بدترین اتفاق میل می کرد و چیزی به اسم اقناع وجود نداشت. در ظاهر همه چیز رو براه بود پیتزا ممنوع بود و پسرک هم بعد از مدتی پاشنه به زمین کوبیدن گویا سِر شده بود و بی خیال سوسیس و کالباس . پدر سر خوش از اینکه جلوی ورودی غذای تخریب گر جسمی و روحی را برای بچه گرفته؛ هر جا می نشست این اتفاق مبارک را بر چشم دیگر اهل فامیل فرو می کرد که دیدید من چه کردم؟ فتح الفتوح اجبار اقای پدر به تا جایی ادامه داشت که بقال محل که از قضا کالباس خشک و درجه چندمی می فروخت روزی به روی پدر آورد که اقازاده هر روز چند صد گرم از این کالباس غیر مرغوب من میخرد و لاکردار هنوز از مغازه خارج نشده، با دو حرکت کالباس را بلع می کند. . نه یک روز در هفته بلکه هر روزی که مدرسه باز باشد اقازاده صبحش را با کالباس اغاز می کند. بهتر است مقداری رژیم غذایی تان را عوض کنید من که هفت پشت غریبه هستم دلم برای پسر شما می سوزد. . عکس تزئینی است!
433
32
1399/06/17