هميشه با لبخند خنده اى به جهان نگاه مى كنم به كوچكىِ حقير و جنگ هاى با شكوهش تو امروز مرا كشتى ؟ فردا ديگرى تو را و ديگرانى ديگرانى را مى كشند پس بيا و دوستم نداشته باش بيا و نگذار عاشق و عاشقانه ات شوم فردا ها يكى از همين شماها مرا خواهيد كشت در كشتزارى از حسد در مراتعى مرتفع از دروغ در كوير كوير ، جدايى عشق در ميان شما طبله مى كند آى مردمان خبرهاى حيفِ حرامِ رنگ زرد من با لبخند خنده ها به شما نگاه مى كنم من كار مى كنم من كار مى كنم من براى روئيدن يك گياه ميان انبار باروت تاريخ شما آفتاب را دعوت مى كنم براى آمدن باران فرش سرخ پهن مى كنم دست هايم را قنوت مى كنم همخون و هم خانه مرا نكش ، مرا نزن ، مرا نبند من در قنوت دست هاى بازم براى پخش پاييز ، باران ، باد و عشق جمع مى كنم گياه در ميان ستم ِسيمانى و خاكسترى هاى شهر سبز مى شود به خشكسالى مى رويم من شبانه ها به آب يارى به يارى هاى هاى گريه مى كنم گياه در ساقه خود بيشمار جوانه مى زند شهر هر روز از روز گذشته زيباتر مى شود و روزها پر غرور با سرى بلند با لبخند خنده ها به جهانمان نگاه مى كنم من بذرى كاشته ام من كارى كرده ام | سجاد افشاريان آخراى شهريور رو به پاييز هزار و سيصد و نود و نه / تهران #سجاد_افشاريان #شعر #پائيز 📷 : @sadegh_kondori ___________ #من_كار_مى_كنم
18،681
597
1399/06/29