آن کلاغی که پرید از فراز سر ما و فرو رفت در اندیشهٔ آشفتهٔ ابری ولگرد و صدایش همچون نیزهٔ کوتاهی، پهنای افق را پیمود خبر ما را با خود خواهد برد به شهر همه میدانند همه میدانند که من و تو از آن روزنهٔ سرد عبوس باغ را دیدیم و از آن شاخهٔ بازیگر دور از دست سیب را چیدیم همه میترسند همه میترسند، اما من و تو به چراغ و آب و آینه پیوستیم و نترسیدیم سخن از پیوند سست دو نام و همآغوشی در اوراق کهنهٔ یک دفتر نیست سخن از گیسوی خوشبخت منست با شقایقهای سوختهٔ بوسهٔ تو #HF
![امین امانی | آن کلاغی که پرید
از فراز سر ما
و فرو رفت در اندیشهٔ آشفتهٔ ابری ولگرد
و صدایش همچون نیزهٔ کوتاهی، پ... امین امانی | آن کلاغی که پرید
از فراز سر ما
و فرو رفت در اندیشهٔ آشفتهٔ ابری ولگرد
و صدایش همچون نیزهٔ کوتاهی، پ...](https://instagram.fbtz1-4.fna.fbcdn.net/v/t51.2885-15/e35/120115597_247310460010542_7229665220841189428_n.jpg?_nc_ht=instagram.fbtz1-4.fna.fbcdn.net&_nc_cat=106&_nc_ohc=gpFCrfY64hoAX83PfaG&tp=18&oh=fac8b9550603e3aa6c2dc45865124214&oe=5FD9E354)
430
18
1399/07/05