... ما تصادفی نمی میریم، تصادفی زنده ایم ... ریشه ی سرو جوان با خاک، صحبت می کند از عذاب تشنگی با وی شکایت می کند با زبان خشکِ برگش بید می گوید که:آه ابر هم دارد به باغ ما خیانت می کند این خیانت نیست-گوید نارون باپوزخند- ابر دارد به اجاق پیر خدمت می کند! باد هم دردانه میپیچد به گرد ساقه ای ساقه زان همبستگی احساس جرات میکند تن به نزد ساقه ای خشکیده چون خود میکشد تا بگوید که: تبر اینجا حکومت میکند هیچ میدانی خبر داری رفیق سوخته که عطش با آتش سوزنده وصلت میکند باغبان ما شریک دزد و یار قافله ایستاده است و بر این غارت نظارت می کند حسین منزوی

6،093
59
1398/10/21