. سالهاست که همینجایم. کنار همین جاده مارگون، در خلوتی مسکوت و نوای بی نوایِ دوبارهها. من در شاهنشین این جاده نشستهام و نفسهای بسیار کشیدهام و چشمهای شوخ و مست بسیار دیدهام. بودنم به سکوت گره خورده و سرنوشتم به تنهایی. این اما، انتخاب من نبوده است. من میخواستم پرنده باشم و آسمان را زیر بالهایم جا بدهم. میخواستم چلچله باشم و زیر باران سفر کنم. میخواستم بهار باشم و شکوفههای انار را به دامن مادرشان هدیه دهم، سبزه به سبزهزار برم و گل به بوستان و ... اما نشد. یک چیزی یک جا غلط بود و هرگز درست نشد. من از تمام این هرگز درست نشدنها بیزارم. در این سالهای اندوهگینِ بودنم، در این تاریک شبان سرد و شوم، قصههای زیاد به چشم دیدهام. شده است از فرط دلسوزی و غم یا از سر شور و شعف دوست داشته باشی کسی را در آغوش بگیری و نتوانی؟ من بارها نتوانستهام. شده است تمام وجودت هراس نبودن کسی باشد و نتوانی حرفی بزنی؟ من بارها نتوانستهام. عاشق شدهای پایت به زمین چسب شود، به سوز دل خودت اشک بریزی و مویه کنی؟ من بارها ریختهام. دست خودم نیست، غل و زنجیره شدهام به زمین این نفرینگاه. روزی همینجا، درست سر همین پیچ، مردی را دیدم که با دخترک کوچک و زیبایش قدم میزد. آنروز، آن لحظه، آن ساعت حاضر بودم تمام چیزهایی که دارم را بدهم، فقط برای لحظاتی پدر باشم. پدر بودن برای من سخت که نیست، محال است. من بی پدر و مادرترین نزاییده جهانم. کالبدم پر از حجم نخواستنهای شماست، اما درون دلم غمی است که فقط برای خودم است. نه حتی هیچ من دیگری... این بودن، این چگونه بودن، حاصل کدام پیمان است و موعد چه عهد شومی است؟ یادم میاید شبی روی زمین افتاده بودم و گریه امانم را بریده بود. اما هیچ فریادرسی نبود. شده است گریه کنی، فریادرسی نیاید؟ داد بزنی و اشک خون جاری کنی، ولی کسی حتی نگاهت هم نکند؟ یادت هم نکند؟ شده است برای جهانی تعریف نشده باشی؟ من گریههای بی امان و سوزناک بسیاری داشتهام. اشک نعمت است، هم اشک نعمتی دیگر... اشک من را ولی کسی ندیده است. من یک روزی میخواستم بهار باشم، شکوفه دهم، رقص کنان و پایکوبان از سر هر کوی رد شوم، سبز شوم و جان دهم، جانِ بی جانِ تمام هستی را...ولی انگار، آنجا که سرنوشت را قسمت میکردند، هیچ یک از کلماتم به جز سبز شدن را نشنیدند. آری... من سبز شدم. اما نه حتی مانند گلی کوچک و تنها در دامنهی کوهی بی نشان!! من سبز شدم. سبز لجنی. کنار این جاده هم خانهام شد. کنار همین مارگونِ نیشدار. آیا مرا میبینید؟ . 📸 Photo by @real.afshin #afozi_projects
161
6
1399/07/08