- جمالو خيلي زن بازي كرد. هم اينجا كه بود، هم بعد كه هر يكسالي يه گوشه ي دنيا زندگي كرد. ما خيلي رفيق بوديم. چندتا بوديم و خيلي رفيق بوديم. برنامه مان بود، به سن قانوني كه رسيديم توي دنيا اتفاقهاي بزرگ رخ بدهيم و جهان و سطح زندگي را از اين حالت نچسب و شِفته در بياوريم. يادم هست از اين حرف ميزديم كه اگر كي و توي كدام رُمان بوديم، دنيا كيفناكتر و خوش ريخت تر بود؟ يادم هست من سالها دلم ميخواست "اينجِه مَمَد" باشم و بشوم مالِ ياشار كمال. احدِ مطلق ميخواست توي داستانِ "جنگ"، مال پيراندللو، هماني باشد كه ميرود جلو و از زن گنده ي سخنران ميپرسد: تو واقعا پسرت كشته شده؟! و جلوي جمع كپش را ببندد و صدايِ زِر زدنهاي الكي و شعارهاي از سر نفهمي ش را ببُرد. جمالو ميخواست برود توي يكي از كارهاي كوندرا و ترتيب همه ي زنهاي رمان را بدهد. مثلا "توما" باشد توي "بار هستي"، پراگ تا ژنو تا زوريخ را آباد كند! خب ما بزرگ و پخش و پلا شديم. بي كه كمترين اختلالي در روندِ جهان ايجاد كنيم. احد مطلق نميدانم كجاست، خودم اينجام و جمال بالاخره بلژيك نشست كرد. اين ويديو را جمالو دو سه ساعت است فرستاده. نوشته: دلم ميخواد يه شو قاهره باشم. وسط كنسرت عبدالحليم. نه مست باشم نه منگ. كنسرت كه تموم شد بشينم طياره برم پاريس. مِي باشه. ١٩٦٨ باشه. تمام پاريس تظاهرات باشه. يه روز صبح تا شو وسط باشم. بعد همينو با تمام ئي سالاي زندگيم طاق بزنم و برم كنار احسانو. گفتم: زن هيجاش نبود خو جيمي! گفت: نه ديگههه گفتم: واقعا جمال؟! گفت: زن... زن در اصل او چيزيه كه نيستش و عبدالحليم ناله ميكُنه سيش... جنبش ٦٨ يه زن بود. يه زن كه دل بُرد و رفت. يه زن كه با پيروزي نخوابيد. پيروزي و پيروزها بكارتِ انقلابا و زنا رو گرفتن. بعد ساكت موند. گفتم: سن قانوني جمال... سن قانوني ما رو زمين زد! يكي از ئي خنده ها فرستاد. شكلكا. گفت: مو هر زنيو كه پياده كردم، غمگينتر شدم... و غمگينتر شد. غمگين شدم. گفتم: الان تو بيشترِ نزار قباني زنو ميفهمي. از ئي صورتك خنده ها فرستادم براش. اوني كه هم ميخنده هم اشك مياد گوشه چيشش. ديگه بالاي صفحه نيومد كه جمال ايز تايپينگ. به ئي فكر كردم كه جمال ايز غمگين. يه مرد ايز غمگين و يه گوشه دنيا يه مفهوم ديگه تو ذهن يه آدمي ديگه ايز داينگ!
233
1398/01/28