. . در دوران کودکی و بعد از دیدن یواشکی فیلم #تایتانیک عاشق #کیت_وینسلت شدم. عاشق که میگویم، منظورم از این عشقهای در پیت و به درد نخور نیست. من برای پیدا کردن و خریدن یک عکس از کیت وینسلت که آنروزها داشتنش، معادل دو کیلو شیشه الان جرم داشت چه رشادتها که به خرج ندادم. آنروزها در مدرسه شایعه شده بود که یکی از بچهها خواب کیت وینسلت را دیده. زیارتگاهی شده بود برای خودش. زنگ تفریحها دورش جمع میشدیم و او از خوابش برایمان حرف میزد. خوابش هم مثل این سریالهای دویست قسمتی GEM تمام نمیشد. برای منی که عاشق کیت وینسلت بودم، رفتن عشقم به خواب دیگری خودش کابوسی بود. هر شب قبل از خواب چشمانم را میبستم و در خیالم با کیت همه جا میرفتیم. هرجایی که در ذهن کودکانهام میتوانستم بروم. آرزو داشتم که خوابش را ببینم. هر روز و هر شب دعا میکردم که کیت به خوابم بیاید... اما نمیامد...هی نمیامد. هی من میخواستم بیاید، ولی نمیامد. بعد بالاخره یک شب آمد. چه شبی بود...چه خوابی بود. عشق کردیم باهم در عالم رویا. با غرور در محل کنارش راه میرفتم. یادم هست روی نیمکتی در پارک محلهامان نشسته بودیم. من دستش را گرفتم. مفهوم لب جام شراب و بوسه شیرین از لب یار هنوز در ذهنم تعریف نشده بود، لذا لبم را به صورتش نزدیک کردم تا گونههایش را ببوسم. مماس شده بود لبم روی سرخِ گونههایش و داشتم مفهوم بوسه را به بلوغ میرساندم که... با صدای فین فین کردنهای پدر بزرگم در دستشویی از خواب پریدم. برای هرکس تراژدی به صورتی تعریف میشود. در آن صبح دلانگیز، تراژدی من با صدای فین کردنهای پدربزرگ تعریف شد. کیت روی نیمکت پارک محلهامان در انتظار من ماند و من دیگر هرگز خوابش را ندیدم. سالها بعد از آن رویای نیمه کاره، فقط یک بار دیگر خواب بوسیدن دیدم و آن هم مهمل تلخ و چندشآوری بیش نبود. معلم دینی دبیرستانمان که مردی ۶۰ ساله و زشت و بد اخلاق بود را خیلی بی دلیل و بی لذت در خواب محکم بوسیدم. آن هم از نوع لب جام شرابی.. اینروزها خیلی به کیت وینسلت و معلم دینیامان و فین کردن پدربزرگم فکر میکنم. هر سه، پاره ای مستند از زندگی من و هم نسلانم هستند. ما کمترین شکل خواستن را در زندگیامان داشتیم و به رویای کوتاه خوشبختی هم راضی بودیم. اما تنها بوسهای که نصیبمان شد، بوسه از صورت زبر و چروک و خشک دنیا بود. بقیه رویاهایمان هم با فینهای بزرگترهایمان تباه شد. و حالا، ما مالکان آرزوهای کوچک و لت و پار شدهای هستیم که درون دل بیتابشان، هنوز کور سوی امیدی به زندگی دارند. ما افسردهترین امیدواران تاریخیم...
366
22
1399/05/09