. ■ قصههای آدمها - ۴ . ◇ خانه بزرگ با درخت انجیر توی کوچه، خانه بزرگی بود که وسط خانههای هفتادهشتاد متری و صدصدوپنجاه متری به چشم میآمد. حیاط بزرگی هم داشت که درخت انجیر پرمیوهای توی آن بود. بیشتر شاخههای درخت، توی خانه بود، اما از همان شاخههای بیرون هم کلی انجیر درمیآمد. از انجیرهای بیرون چیز زیادی نمیماند، از بس بچههای کوچه، کالکال میکندند و توی سروکله هم میزدند. ¤ زن خانه، موهایش را زرد تابلویی رنگ میکرد که برای آن سالهای کوچه، کموبیش عجیب بود. شوهرش مهندس راه و ساختمان بود و توی خانه کار میکرد. هفتهای یکیدوبار از خانه بیرون میآمد و سر #ساختمان میرفت. بقیه روزها توی خانه بود و گاهی کسی میآمد در خانه و نقشههای لوله شده را همان دم در میداد، یا میگرفت و میرفت. ¤ زن خانه، بهعکس بیشتر همسایهها، وقتی توپ بچهها توی حیاط میافتاد، نه فقط توپ را پس میداد، که اخم و تخم و منت و ادا هم نداشت. گاهی یک آبکش پلاستیکی کوچک از انجیرهای خانه پر میکرد و همراه توپ به بچهها میداد. خیلی از بچهها توپ را میگرفتند و انجیرها را پس میدادند. فقط بچهپرروها و شکموها انجیرها را میگرفتند و میخوردند. ¤ دوسهتا از همسایهها پشتسر آدمهای خانه، حرفهای بدی میزدند. ولی هرچه همسایهها به خانم #موطلایی بیمهری میکردند، او بیشتر به بچههایشان محبت میکرد و انجیر و خوردنیهای دیگر دستشان میداد. یکبار یکی از همسایهها راه افتاد توی محل و پای استشهادنامه امضا جمع کرد که فلان است و چنان است و این همسایه به درد این محل نمیخورد. رفت و آمد و کلانتری و شکایت و کاری از دستش برنیامد. ¤ بعد از آن، زن سعی میکرد نشان بدهد همسایهها دربارهاش اشتباه کردهاند. یک روز #محرم، چندتا از زنهای همسایه، جلو خانه یکی ایستاده بودند و با هم حرف میزدند، یکیشان گفت رفته بودم #روضه، خانه فلانیخانم، کی آمده باشد خوب است؟ و پوزخند زد. بقیه با هم پچپچ کردند و اسم همسایه صاحب درخت انجیر را آوردند. پیرترین جمع، صدایش را بلند کرد که «وا! چه غلطها!» . ادامه دارد . #محمدحسین_بدری @mh.badri @sobhe_no #صبح_نو #روزنامه_صبح_نو #قصه_های_آدم_ها #این_مردم_نازنین #آدم_های_معمولی #تصویرسازی #illustration #illustrate
82
1
1398/09/13