کل سرنوشتش به زین آن اسب گره خورده بود که آن روز نبسته بودند.میگفتند قدش بلند بوده، موهای زیبا و چشمهای درشتی داشته. کُرد بود. دختر خان.سوارکاری ماهر. “خانم آقا” صدایش میکردند.کَبلایی حسن ، شوهرش، چای به کربلا میبرد، اسب عرب وارد ایران میکرد. بزرگ خانواده بود، همه ی خانواده زیر سرپرستی او در یک خانه بودند خانه باغی که وسعتش از اینور کوچه تا آنور کوچه بود. بزرگ. آنقدر بزرگ که خانم آقا، اوقات فراغتش را در باغ با اسب گز میکرده و شاید زیر لب آوازی عاشقانه هم میخوانده. جوان بود خب...آن روز که اسب زین نشده بود وخانم آقا در باغ بود، کَبلایی حسن بعد از نهار همراه خواهرانش به ایوان خانه رفت تا چپقی دود کند.اما آن روز اسب زین نداشت، پس رکابی هم نداشت. ناگهان رکاب، پاهای تنومد پسری شد زاده ی خواهر کبلایی حسن، زانو زده جلوی اسب. خانم آقا شرم کرد، حیا کرد، دلهره ای افتاد، سکوتی شد، نگاهی رد و بدل شد....و خانم آقا بالا رفت....کبلایی حسن دید... دود چپقش را آرام بیرون داد....می گویند یک ماه بعد زن جدید گرفت و هیچ خبری از خانم آقا دیگر نبود. “ما گناه را نمیبینیم مگر آنکه زنی مرتکب آن شود” و آن روز که اسب زین نشده بود آن زن در باغ دیده شد و دیگر درهای باغ به رویش باز نشد. از مادرم پرسیدم : “یعنی هیچوقت بر نگشت؟” مادرم گفت:“چرا ولی وقتی برگشت تا دخترشو ببینه گدا و مفلس بود و گویا خوره گرفته بود به خاطر همین مادربزرگت یعنی دخترش اونو از خونه بیرون کرد و تا آخر عمر عذاب وجدان داشت .باباتم یادشه. میگه چشمای مادر بزرگت شبیهشه چشمای توام شبیه مادربزرگت” پوست لبمو با دندان کندم و گفتم:” فقط ژن و اخلاق و قیافه و مریضی و پول نیست که به ارث میرسه بعضی وقتا سرنوشت آبا و اجدادیمون هم ارثی میشه برای چند نسل بعد.”
بیتا معیریان | کل سرنوشتش به زین آن اسب گره خورده بود که آن روز نبسته بودند.میگفتند قدش بلند بوده، موهای زیبا و ...
3
1398/11/28