١- سر افتتاحیه چیزی، در مسیر بالکن به سمت پله برقی، چند نفری که دعوت نبودند به سمتم آمدند که «خانوم صحبت کنید ما هم بیاییم داخل» گفتم «من خودم مهمونم» و مهمان بودم. از پلهها خواستم بیام بالا که یکیشون فریاد زد: «ایشالا از این پلهها بیوفتی پایین ، میافتی میدونم، هیچکی برای همیشه اون بالا نمیتونه بمونه» ۲- درست میگفت؛ هیچکس برای همیشه اون بالا نمیمونه. ولی در عمل معنی جملهاش این بود: «حالا که منو با خودت بالا نمیبری، نفرینت میکنم، میافتی پایین»، از یک منظر شبیه وضع خودمان با احوالی در جامعهمان موج میزند، است. همه چیز را حق خودمان میدانیم، ولی برای رسیدن به آن، از نفرین و مرگ استفاده میکنیم. دستمان به جای دیگری بند نمیشود پس داد میزنیم که «میاندازیمت پایین، میبینی» ۳- کسی بدترین الفاظ را به شکل نقد یا خبر تنظیم میکند و روی کانال تلگرامی منتشر میکند، هیچکس حق اعتراض ندارد، چرا؟ «شما که روشنفکرید، ادعای دموکراسیتون میشه، انقده نقد پذیر نیستید؟» ۴- یک گروه، براساس شرایطشان تصمیم میگیرند به رسانهای تبلیغ ندهند، در نتیجه آن رسانه حمله به آن پروژه را شروع میکند. چرا؟ چون حق خودش میداند که در آن پروژه سهم داشته باشد. ۵- تهیه کننده دستمزد را امروز فردا میکند و با همین امروز فردا، ماه و فصل پر میشود، توضیحاش این است: «شما که شرایط رو میبینید، یکم درک کنید» اینکه چه کسی قرار است ما را درک کند را نمیفهمم. ۶- قصدم از نوشتن اینها بیشتر این مرزی است که تصور میشود وجود دارد. شبیه همین فرش قرمزی که بیرونش بقیه را میکشد و درونش ما را. که اگر هم پهنش نکنیم و اگر عوامل فیلم یک سینمایی تصمیم بگیرند کنار هم فقط ماحصل کارشان را ببینند کنار دوستانشان، باز سیل گلایهها تمام نمیشود؛ از بیرون همه انگشت اتهام رو به یک نفر میگیرند: «ما رو نگفتی؟ - به وقتش کارت گیر ما هم میافتهها- دخترعمهی پسردایی زن عموی باباتم من فقط منو نگفتی؟- از اون بالا میافتی پایین، میندازیمت پایین» ۷- من نمیفهمم این مرزبندی ساخته و پرداخته کیست؟ کامنتهایمان پر از خشونت و انتقام شده. قرار بود این فضای مجازی ما را به هم نزدیک کند، قرار نبود روبهروی هم قرارمان بدهد. قرار بود کنار هم سیر پیشرفت رو ببینیم نه که هرکسی که تخصص لازم را ندارد آنقدر بزرگ کنیم که دست خودمان بهش نرسد و این «خودمان» فرق نمیکند بیست ساله باشد یا هشتاد ساله. که البته اگر پیشکسوت باشد کارش سختتر است که روزگار ابتذال، نمیگذارد دیده شود. ۸- سنگین سنگین بر دوش میکشیم بار دیگران را
448
43
1398/09/27