هوالحکیم همۀ گروهان شهید شدند ؛ نود نفر جوان آر پی جی زن. رفته بودند برای زدن تانکهای دشمن اما کار عملیات والفجر یک گره خورد. بچه ها داخل کانال بودند. در منطقۀ فکۀ شمالی. بدون آب و غذا و مهمات جنگی. اما باید می ماندند تا گردانهای پشت سرشان فرصت عقب نشینی داشته باشند. عراقی ها خاک ریختند روی شهدا. گروهان همانجا مدفون شد ؛ زیر رملهایی که بوی خون گرفته بودند. مأموریت اولشان که درست و حسابی انجام نشد اما مأموریت دومشان را خوب انجام دادند. سه گردان پشت سرشان به سلامت عقب نشینی کردند. جنگ قانون خودش را دارد. یک سر نبرد، کشته شدن است اما اینکه بایستی و کشته شوی تا چند صد نفر دیگر زنده بمانند یعنی عشق. یعنی حماسه. یعنی ایثار ... دو ماه و چند روز پیش از این واقعه ، در جای دیگری از همین فکه ، گردان کمیل رفت و برنگشت. چند سال بعد ، تعدادی از رزمنده های لشکر 27 رفقایشان را از زیر خاک بیرون کشیدند. عجب بزمی شد این غوغای تفحص ؛ جامانده ها در میهمانی باقیمانده ها ... قصه در ادامه به مادران و پدران چشم براه هم می رسد. به لباسهای دامادی تن نخورده و در کمد مانده. به قبرهای بی نام و نامهای بی مزار. و به آرزوهایی که دست نخورده رفتند زیر خاک. چقدر جای این نود نفر در روایت های دفاع مقدس خالی است. جای آن عده ای که در رودخانه شهید شدند هم. #والفجر_یک #شهید_گمنام #یادگار #دلتنگی #رخت_دامادی #مادر #آرزو
256
6
1398/08/19