. ■ قصه‌های آدم‌ها - ۲ به احترام آدم‌های معمولی . ◇ کبابی حسن‌آقا بالاتر از مغازه ممدآقا، یک کبابی دودهنه بود که بیشتر مشتری‌هایش، مغازه‌دارهای محل بودند. مغازه‌دارهایی که خانه‌شان جای دیگری بود. بقیه هم به هوای دور هم جمع شدن، می‌رفتند و دور هم، یک لقمه کباب کوبیده می‌خوردند. ابرام‌آقای الکتریکی، آقامهدی نفتی، ممدآقا، میرآقای بقال و چندتای دیگر. بیشتر وقت‌ها سربه‌سر ممدآقا می‌گذاشتند که خوب است مغازه دارد و اگر یک‌وقت هردو زنش توی خانه راهش ندادند، جایی هست شب بخوابد. ¤ ◇ نفت‌فروشی آقامهدی هیکل درشتی داشت و شکم بزرگی. اما دوست و رفیق‌هاش یک پس‌وند «موش» به اسمش بسته بودند. صاحب مغازه نفت‌فروشی نزدیک چهارراه که تابستان‌ها کسی تحویلش نمی‌گرفت، جز همان مغازه‌دارها که دور هم جمع می‌شدند. اما زمستان‌ها، منت مغازه نفت‌فروشی را می‌کشیدند؛ اول فصل سرما،‌ که آقامهدی شاگردش را بردارد و یک چرخ نفت ببرد بریزد توی بشکه و منبع توی خانه، وسط سرما هم برای یک ظرف بیست‌لیتری نفت. زمستان‌ها، احترام مغازه چرب و چیلی آقامهدی، از لوکس‌فروشی آن طرف خیابان هم بیشتر می‌شد. ¤ ◇ الکتریکی ابرام‌آقا دوتا مغازه الکتریکی داشت، دوطرف در خانه‌اش و زاد و رود سیم‌کشی و خریدهای لامپ و سیم و کلید و پریز بخش عمده‌ای از محله، با همین دوتا مغازه راه می‌افتاد. خانواده جمع‌وجوری داشت و چند نفری که توی محله خلاف می‌کردند، میانه خوبی با آقاابراهیم الکتریکی نداشتند و پشت سرش حرف می‌زدند. . ادامه دارد عکس اول هم تزیینی‌ست. . #محمدحسین_بدری . @mh.badri @sobhe_no #روزنامه_صبح_نو #صبح_نو #قصه_های_آدم_ها #این_مردم_نازنین #آدم_های_معمولی #تصویرسازی #illustration
محمد حسین بدری | .
■ قصه‌های آدم‌ها - ۲
به احترام آدم‌های معمولی
.
◇ کبابی حسن‌آقا
بالاتر از مغازه ممدآقا، یک کبابی ...
0
1398/09/11