. کاممان تلخ است به تلخی زهریست که ذره ذره می‌چکانند و زجر به جانمان میریزند. از هر سو بوته‌‌های مرگ است که جوانه می‌زند و می‌پیچد به ساق‌هایمان. ساق‌هایی که قرار بود بدوند و محمل رویاهایمان را به مقصدِ تحقق بنشانند و اکنون به دامن خاک فرو میروند و فرو می‌روند و چشم‌هایمان دوخته به این دفنِ ناگزیر با اشکی پر از درد، این خاکسپاری زندگانیمان را بدرقه می‌کند. دست‌هایی که قرار بود معشوقی را به آغوش بکشند به زنجیر کشیده و بریده می‌شوند و ما مبهوت از جوانیمان که در لابلای تندباد حوادث و اخبار و روزگار، غبار می‌شود و نیست میگردد. جانمان را نه توانی برای زیستن است و نه جسارت مرگ. با چشمان گشاده اما، چشم دوخته‌ایم به جاده‌ای که ارابه مرگ با شتابی بی امان به سمتمان می‌تازد. تن نفس می‌کشد. جانمان اما مدت‌هاست که زیر پای خروار خروار اخبار بد، قبر خود را کنده و در آن آرمیده‌است. ما تن‌هایی هستیم که زنده‌ایم و جان نداریم... . پ.ن: عکس بی ربط و اجباری!
زیبا کرمعلی | .
کاممان تلخ است
به تلخی زهریست که ذره ذره می‌چکانند و زجر به جانمان میریزند.
از هر سو بوته‌‌های مر...
310
1399/04/24