🍂 جفای خلق و غم روزگار دیده منم وزین دو، رشته پیوند خود بریده منم شبم که سینه ی من پرده دار اسرار است به انتظار تو، این خنجر سپیده! منم ز تیغ طعنه دشمن دلم چو گل شد چاك کنون چو غنچه زبان در دهان کشیده منم ز اوج چرخ ِ تمنّا چو برف با دل سرد فرونشسته و بر خاك آرمیده منم ز غم گداختم و اشک گرم، سردم کرد زمن بترس که پولاد آبدیده منم بسان سایه ز آزار مردمان، سیمین! غمین به گوشه ی دیوارها خزیده منم #سيمين_بهبهانی پ.ن:در شب بدرقه يلدا و انتظار رسيدن مهر به ماه هنگام جستجو براي تفأل به حافظ اين اثر زيباي بانوي شعر، سيمين بهبهاني رخ نمود...عجيب بود، مثل تمام پيام هايي كه با زبان شعر دريافت ميكنم...شايد حافظ هم مي خواست، سيمين سخن بگويد...خواندم...چقدر به حال اين روزهاي ما شبيه بود... پولاد آبديده شدن در كوره اندوه با خود انديشيدم شايد يلدا هم دختري است كه غم، آبديده اش كرده...دختري با چمداني در دست به مقصدي نامعلوم...يلدا، فراموش شده اي در بحبوحه اشتياق رسيدن زمستان و اندوه هجرت خزان بود......يلدا نيامده بود كه بماند........يلدا، عاشق ترين شب سال بود......عاشقي كه در كوران بي مهري ها در طولاني ترين شب سال، ناپديد شد #يلداي_٩٨
400
0
1398/10/01