. تو ماه های اخیر کمابیش این افکار و حرف ها تو سَرَم می چرخید که مثلا داشتیم زندگیمون رو می کردیما یا مثلا ای بابا قدرِ همونم ندونستما و .. همش فکر و فکر و فکر... تا اینکه چشم درد گرفتم !! خنده داره ولی فهمیدم تو این سن ، این افکار از تو سَرَم سرازیر شدن تو چشمام، چشمای آدمم که حساس! مثل اینکه غافلگیر شدن، فشارشون بالا پایین شده، از اونورم یکی اون وسط انگار دستش خورده دکمه ی آستیگماتیسمِِ چشمام رو در کسری از یک زمان معین، فعال کرده رو به بالا! خلاصه دکتر گفت بهترین فرصت برای جراحیه ، گفتم باشه، گفت بلاخره عینک رو می ذاری کنار، گفتم اینقدر از کنار برنمی داشتمش که کسی نمی دونه من اصن عینکیم دکتر جان! گفت باشه ولی حواست باشه چون مجبورم به خاطر نازک بودن قرنیه ات به روش قدیمی جراحیت کنم ، یکم دوره ی نقاهتش سخت تره و یکمم طول می کشه تا بیناییت به کیفیت برسه، گفتم دکتر جان من از ۷ سالگی چشمام ضعیف شد ، اصن نمی دونم کیفیتِ دید بدون عینک یعنی چی! ۵ روز از جراحی می گذره، ۵ روز بدون ِ فیلم، سریال، کتاب و رنگ! به همراه ِ اشک ، درد ، سوزش،خارش ،قطره و لنز ! ۵ روزِ سخت، سخت ترین ۵ روزِ روزها و ماه های اخیر! که با گوش دادن به تمامِ پادکست های دنیا به پایان رسید. امروز لنز هارو از تو چشمام برداشت، گفت اینا عین پانسمان بود رو زخم هات ، ترجیح می دم به اینکه زخمِِ چشم چه شکلی می تونه باشه فکر نکنم، از رو صندلی بلند می شم و بعد از چند دقیقه جا می خورم از اینکه چرا تا حالا اینقدر رنگ موهای دکتر به چشمام نیومده بود ! می رم بیرون و یکم قدم می زنم، تازه دارم می فهمم که انگار هیچی تا حالا اینقدر به چشمم نیومده بود ! دکتر می گه از اینم بهتر می شی، نمی تونه درک کنه همینم واسه من خیلیه... حالا به قول نظامی گنجوی ، پایان شب سیه سپید است ، انگار. پ.ن اول : وضوح تصویر در عکس با کیفیت دیدِ بنده در زمان ثبتِ عکس برابر است. پ.ن دوم : عکس رو مهدخت برداشته، در زمانی که احتمالا در اون لحظه داشته به این فکر می کرده که کاش ندا می تونست عینکشو برداره! @mahdokht.molaei
ندا عقیقی | .
تو ماه های اخیر کمابیش این افکار و حرف ها تو سَرَم می چرخید که مثلا داشتیم زندگیمون رو می کردیما ...
67
1399/08/05