کودکی و نوجوانی ما در دوران جنگ گذشت چقدر آرزو داشتم برم جبهه... چه غیر ممکن... سالها گذشت و گذشت با سوالی که هرگز جوابی برایش نبود... چرا هشت سال طول کشید؟؟؟ هزاران آرزوی زیر خاک رفته... امروز اگر بودند، کجا بودند؟ چه می‌گفتند؟ چه میکردند؟ اونهمه مادر ، همسر ، فرزند به جا مانده... چه میکنند؟ چه میگویند؟ هستند یا رفته اند؟ زندگی همین ست. قرنها همین بوده و آینده هم همین خواهد بود. خمیر مایه زندگي گویا یک همچین چیزی ست... به تاریخ فکر میکنم. سه قرن سلطه یونانیان پس از اسکندر... به ممنوع بودن زبان پارسی و اجبار به آیین و گفتار یونانی... تصور سه قرن خفقان... به گذر فکر میکنم ، به این نیز بگذرد ... به زندگی در گذر ... ما می آییم و میرویم ... مثل آنها که آمدند و رفتند... ذره ای در کهکشانی عظیم.... و چقدر همه حرص و مال اندوزی و جنگ احمقانه به نظر میرسد... بشر با همه اهن و تلپش... با ادعای غرب و شرقش... با یک ویروس نانو میلی متری از پا درآمد و بدتر اینکه این از پا درآمدن چه زود عادی شد.... فکر میکنم؛ فرصت دوست داشتن و زندگی کردن چقدر اندک بوده و هست... حق چیست و حق کجاست و چرا باید جنگید و چه دلبستنی وقتی جبر جدایی هست؟؟؟ فکر میکنم و تنها چیزی که به نظرم میرسد همین حالاست... همین الان... دوست بدار و دوست بدار و دوست بدار پرامید باش تمام قرنها را امید سرپا نگه داشت... مفید باش و حس خوب را نشر بده دوست بدار... . #لادن_طباطبایی #نه_به_جنگ #امید #سوالات_بی_پاسخ #notowar
354
1399/07/03