سجاده ی عشق هنگام سحر مرا به میخانه کشاندی یک جرعه ی آن باده ی مستانه خوراندی با چشم خمارت دل و دستم بگرفتی وانگاه سراسیمه به این خانه رساندی میل نگه ات شعله به جان و تنم انداخت انگیزه شدو چکامه های تازه ای ساخت سجاده ی عاشقی گشوده شد در عالم آیینه به محراب رخت به سجده پرداخت شکرانه و تسبیح و غزل های شبانه در ضیافت شکوفه های بی بهانه ستر از حرم عشق منو ستاره برداشت لبریز شد آن شراب تلخ جاودانه اکنون که وصال گونه های مهربانت با خاطره ی بوسه ی پرمهر لبانت ماتم بگرفته از نگاه ماه و خورشید عادت شده قصه های شیرین زبانت آن پرده بدر حجاب اندیشه فرو ریز از دام فرو رفتن در کنایه بگریز با راهی تنهای زمانه هم سفر شو بر گردن عاشقی پیاله ای بیاویز سر مستم و در یاد به جز راه توام نیست عریان شو که این گوشه نشینی زسر چیست با ما دل خود صاف کن و یک دله بنمای این فاش بگو به گوش ما صاحب آن کیست #شاعر_مهدی_طاهری از مجموعه#بنویس_دل #ردپای_خیال#سجاده_عشق#کتاب#نویسنده #شعر#ترانه#شاعر#ترانه_سرا#گوینده#دکلمه #بازیگر#سینما#تلویزیون#سریال#تبلیغات#فیلمساز #فیلم_صنعتی#فیلمنامه#کلیپ#مستند #mehdi_taheri
مهدی طاهری | سجاده ی عشق

هنگام سحر مرا به میخانه کشاندی

یک جرعه ی آن باده ی مستانه خوراندی

با چشم خمارت دل و ...
10
1399/07/21