هوالحکیم قابوس نامه چشمم که به تابلوی خیابون افتاد یه توک پا رفتم قرن پنجم هجری قمری. جناب « عنصرالمعالی کیکاووس بن اسکندر بن قابوس بن وشمگیر بن زیار » پشت میز تحریر مشغول نوشتن « قابوسنامه » بود. یواشکی نگاهم رو پرت کردم روی کاغذش. داشت حکایتی از افلاطون را برای پسرش نقل میکرد : « روزی افلاطون نشسته بود. از جملهی خاصِ آن شهر مردی به سلامِ او اندر آمد و بنشست و از هر نوع سخن همیگفت. در میانه سخن گفت: ای حكیم، امروز فلان مرد را دیدم كه سخنِ تو میگفت و تُرا دعا و ثنا همیگفت و میگفت: افلاطون، بزرگوار مردی است كه هرگز كس چُنو نبوده است و نباشد. خواستم كه شكر او را به تو رسانم. افلاطون چون این سخن بشنید، سر فرو برد و بگریست و سخت دلتنگ شد. این مرد گفت: ای حكیم، از من چه رنج آمد تو را كه چنین تنگدل گشتی؟ افلاطون گفت: از تو مرا رنجی نرسید ولكن مرا مصیبتی ازین بَتَر چه بُوَد كه جاهلی مرا بستاید و كارِ من او را پسندیده آید؟ ندانم كه كدام كارِ جاهلانه كردم كه به طبع او نزدیك بود كه او را آن خوش آمد و مرا بدان بستود؟ تا توبه كنم از آن كار و این غم مرا از آن است كه مگر من هنوز جاهلم؛ كه ستودهی جاهلان، جاهلان باشند » با صدای بوق ماشینهای عبوری برگشتم به قرن خودمان. هنوز چشمم به تابلوی خیابون بود. جملۀ پایانی حکایت آقای عنصرالمعالی یخه ام را ول نمیکرد ... « ستوده ی جاهلان، جاهلان باشند » یاد اونایی افتادم که برای اخذ لایک دست به هر کار نابخردانه ای میزنن. یه عده نابخرد هم تأییدشون میکنن. ایشون قابوسنامه رو برای پسرش گیلانشاه نوشته. نمیدونم اگه آقازاده کیکاووس خان تو عصر ما زندگی میکرد حواسش به پندنامۀ پدر بود یا نه. افسوس که ادب پارسی بجا مانده از بزرگان ایران زمین، جایی تو زبون فارسی نسل امروز نداره! عجب جملۀ پرباری گفتم؛ برم یه قابوسنامه بنویسم ... آخ! یادم نبود من که پسر ندارم. #ادب #ادبیات #لایک #شاخ #قابوس_نامه #ادب_پارسی #پسر #پند #تابلو
274
7
1399/04/02