🍂 شعر، مي خرامد در بيدادِ خزان و آسمان، بُغض مي بارد بر سرِ عرياني شاخه ها تا اندوه، گلويي تازه كند در غوغاي تشييع برگ هاي نيمه جان. هزار ديوان ناتمام به خوابم مي آيد در من،اندوهِ نجيب پروين،جان مي گيرد و فرياد فروغ، واژه واژه شعر مي شود بر مي خيزم گَردِ هزار بيراهه از تَن مي تكانم و در ناكجاي اين شب خيال انگيز فانوس خيال مي افروزم تا پيش از وداع آخرين برگ با تن درخت ناگفته هاي فروغ و پروين را بجويم بايد پيش از اينكه بيداري بِدَمَد آخرين شعر اين فصل را بسُرايم شعر، بيداد مي كند، من و پروين و فروغ همنوا مي شويم: من بهاري بودم به خزان تو گرفتار شدم نه خزانم، نه بهارم، نه انار قصه ام زمزمه آخرين برگِ لرزانِ خزان است كه هم آغوش شده با پيكر باد تا به يلدا برسد... باز هم شعر در دستانِ يغماگرِ خزان به تاراج مي رود و من به ناگفته هاي فروغ و پروين مي پيوندم تا شايد شاملويي ديگر در عصري ديگر شعرِ نازلي بسُرايد "يك دم در اين ظلام درخشيد و جست و رفت" #خزان #شعر_نو #شعر_سپيد #بيداد_شعر #پروين_اعتصامي #فروغ_فرخزاد #احمد_شاملو #شعر_مرگ_نازلی
نازلی خرامان | 🍂
شعر، مي خرامد
در بيدادِ خزان
و آسمان، بُغض مي بارد 
بر سرِ عرياني شاخه ها
تا اندوه، گلويي تازه كن...
37
1398/07/28