- منظوم
- سریال ها
- سریال تلویزیونی راستش را بگو (1391)
- آهنگ های راستش را بگو (1391)
آهنگ های سریال راستش را بگو (2 قطعه)
آهنگ تیتراژ با صدای
پخش آنلاین موزیک
دانلود آهنگمتن آهنگ جان عاشقی (پایانی) علیرضا قربانی
این بار من خریده ام
نقد تو را کشیده ام
ناز تو را به دیده ام
ای بر رخت ستاره نشسته
این بارمن که دیده ام
وصل تو را بریده ام
از من و ما بگو چرا
تا کی زنم بر این در بسته
این بار من که خوانده ام
رمز تو در ستاره ها
رار نهان من بگو
با من تمام ماجرا
رویای صادقی در جان عاشقی
لیلای کاملی اتمام عاقلی
تا آستان کویت من پا نهاده بودم
دستم به حلقه در دل با تو داده بودم
دست و دلم که دیدی پایم چرا بریدی
رویای صادقی در جان عاشقی
لیلای کاملی اتمام عاقلی
نیمی زمینی ام نیم آسمانی ام
محتاج پر زدن مجنون آنی ام
گفتم ببینمت گفتی که صبر صبر
ای آفتاب حسن برون آ دمی ز ابر
تا آستان کویت من پا نهاده بودم
دستم به حلقه در دل با تو داده بودم
دست و دلم که دیدی پایم چرا بریدی
رویای صادقی در جان عاشقی
لیلای کاملی اتمام عاقلی
نیمی زمینی ام نیم آسمانی ام
محتاج پر زدن مجنون آنی ام
گفتم ببینمت گفتی که صبر صبر
ای آفتاب حسن برون آ دمی ز ابر
نقد تو را کشیده ام
ناز تو را به دیده ام
ای بر رخت ستاره نشسته
این بارمن که دیده ام
وصل تو را بریده ام
از من و ما بگو چرا
تا کی زنم بر این در بسته
این بار من که خوانده ام
رمز تو در ستاره ها
رار نهان من بگو
با من تمام ماجرا
رویای صادقی در جان عاشقی
لیلای کاملی اتمام عاقلی
تا آستان کویت من پا نهاده بودم
دستم به حلقه در دل با تو داده بودم
دست و دلم که دیدی پایم چرا بریدی
رویای صادقی در جان عاشقی
لیلای کاملی اتمام عاقلی
نیمی زمینی ام نیم آسمانی ام
محتاج پر زدن مجنون آنی ام
گفتم ببینمت گفتی که صبر صبر
ای آفتاب حسن برون آ دمی ز ابر
تا آستان کویت من پا نهاده بودم
دستم به حلقه در دل با تو داده بودم
دست و دلم که دیدی پایم چرا بریدی
رویای صادقی در جان عاشقی
لیلای کاملی اتمام عاقلی
نیمی زمینی ام نیم آسمانی ام
محتاج پر زدن مجنون آنی ام
گفتم ببینمت گفتی که صبر صبر
ای آفتاب حسن برون آ دمی ز ابر
نمایش بیشتر
آهنگ تیتراژ با صدای علیرضا قربانی
علی مولایی در کودکی پس از بمباران آبادان و شهادت پدر و مادرش، توسط زنی بهنام مریم به تهران میآید. علی پس از شهادت مریم با مادربزرگش زندگی میکند. او دانشجوست و کار پایان نامهاش را با راهنمایی خانم دکتر مستور آغاز میکند. او درباره افسردگی مردم در شهر تهران تحقیق میکند و در این راه با مشکلات زیادی مواجه میشود ولی در نهایت متوجه میشود که دکتر مستور همان سارا دختر مریم است که در کودکی با پدرش از ایران مهاجرت کرده بودند و در واقع خواهرخواندهاش است که همیشه از دور مراقب وی بوده است