- منظوم
- سریال ها
- سریال تلویزیونی افسانه سلطان و شبان (1363)
- آهنگ های افسانه سلطان و شبان (1363)
آهنگ های سریال افسانه سلطان و شبان (52 قطعه)
آهنگ تیتراژ با صدای
آهنگ تیتراژ با صدای
آهنگ تیتراژ با صدای
آهنگ تیتراژ با صدای
آهنگ تیتراژ با صدای
آهنگ تیتراژ با صدای
آهنگ تیتراژ با صدای
آهنگ تیتراژ با صدای
آهنگ تیتراژ با صدای
آهنگ تیتراژ با صدای
آهنگ تیتراژ با صدای
آهنگ تیتراژ با صدای
آهنگ تیتراژ با صدای
آهنگ تیتراژ با صدای
آهنگ تیتراژ با صدای
آهنگ تیتراژ با صدای
آهنگ تیتراژ با صدای
آهنگ تیتراژ با صدای
آهنگ تیتراژ با صدای
آهنگ تیتراژ با صدای
آهنگ تیتراژ با صدای
آهنگ تیتراژ با صدای
آهنگ تیتراژ با صدای
آهنگ تیتراژ با صدای
آهنگ تیتراژ با صدای
آهنگ تیتراژ با صدای
آهنگ تیتراژ با صدای
آهنگ تیتراژ با صدای
آهنگ تیتراژ با صدای
آهنگ تیتراژ با صدای
آهنگ تیتراژ با صدای
آهنگ تیتراژ با صدای
آهنگ تیتراژ با صدای
آهنگ تیتراژ با صدای
آهنگ تیتراژ با صدای
آهنگ تیتراژ با صدای
آهنگ تیتراژ با صدای
آهنگ تیتراژ با صدای
آهنگ تیتراژ با صدای
آهنگ تیتراژ با صدای
آهنگ تیتراژ با صدای
آهنگ تیتراژ با صدای
آهنگ تیتراژ با صدای
آهنگ تیتراژ با صدای
آهنگ تیتراژ با صدای
آهنگ تیتراژ با صدای
آهنگ تیتراژ با صدای
آهنگ تیتراژ با صدای
آهنگ تیتراژ با صدای
آهنگ تیتراژ با صدای
آهنگ تیتراژ با صدای
آهنگ تیتراژ با صدای
سلطانی کوتهفکر و خوشگذران کابوس عجیبی میبیند و خوابگزار اعظم تعبیر آنرا تیرهای بلایی میداند که در تاریخ معینی از ماه بر سرش فرود خواهند آمد. سلطان از این موضوع وحشت کرده و در بستر بیماری میافتد. وزیر اعظم، سلطان بانو و خوابگزار اعظم راهحل این مشکل را جایگزین کردن شخص دیگری به جای سلطان میدانند تا خطر بگذرد. پس همای سعادت را رها میسازند و پرنده بر شانهٔ شبان سادهدلی فرود میآید که شباهت غیر قابل تصوری به سلطان دارد. شبان را به قصر آورده و ردای سلطانی بر او میپوشانند و سلطان را نیز در جامهٔ شبانی به ده او میفرستند. تلخک و دوست کاتبش که متوجهٔ تغییر رفتار سلطان شدهاند به جستجوی حقیقت میپردازند و تلخک جانش را در این راه از دست میدهد. کاتب که به ماهیت اصلی سلطان جدید پی برده است او را از اصل ماجرا باخبر میسازد و با هم نقشهای برای از بین بردن درباریان و رهایی زندانیان طرح میکنند. وزیر اعظم کشته میشود و سلطان بانو خودکشی میکند. از سوی دیگر سلطان اصلی که عادت به زندگی روستایی ندارد در ده شیرزاد شبان خرابکاری به بارآورده و پس از دریافت کتکی مفصل، توسط اهالی از ده رانده میشود. در این میان خوابگزار اعظم مژده میآورد که آن تاریخ شوم گذشته و جان سلطان از تیرهای بلا در امان مانده است. سلطان و خوابگزار به قصر باز میگردند و کاتب به استقبالشان میآید. سلطان که از این موضوع تعجب کرده سراغ درباریان و ملازمانش را میگیرد و پاسخ میشنود که همگی در سیاهچال هستند. سپس کاتب با لبخندی درهای تالار را گشوده و زندانیان رها شده از بند با تیغهایی بران به سمت سلطان حملهور میشوند. کابوس سلطان به حقیقت پیوسته است.