شب به گلستان تنها منتظرت بودم باده ی ناکامی در هجر تو پیمودم منتظرت بودم، منتظرت بودم آن شب جان فرسا من بی تو نیاسودم وه که شدم پیر از غم، آن شب و فرسودم منتظرت بودم، منتظرت بودم بودم همه شب دیده به ره تا به سحرگاه نا گه چو پری خنده زنان آمدی از راه غم ها به سر آمد، زنگ غم دوران از دل بزدودم منتظرت بودم، منتظرت بودم پیش گل ها شاد و شیدا می خرامید آن قامت موزونت فتنه ی دوران، دیده ی تو از دل و جان من شده مفتونت در آن عشق و جنون، مفتون تو بودم اکنون از دل من، بشنو تو سرودم منتظرت بودم، منتظرت بودم منتظرت بودم، منتظرت بودم
حبیب قربانی، کارمند اداره دارایی از اداره وام میگیرد و برای دخترش جهیزیه میخرد اما دزد همه وسایل را میدزدد. از طرفی از سوی بعضی ارباب رجوعها تحت فشار قرار میگیرد تا در قبال رشوه مبلغ مالیات آنان را کمتر کند و دهقان، پدر دامادش هم یکی از آنهاست. حبیب آقا زیر بار نمیرود و طی ماجراهایی موفق میشود با کمک دهقان، میرفندرسکی را که پرونده مالیاتی سنگینی داشته و شایعه کرده بود فوت کرده را نیز پیدا میکند و از رییس اداره تشویقی بگیرد.