هوای امشبم با فکرت خرابه بدون تو خورشید محاله بتابه تو فانوس شبهای بیداریم باش نجاتم بده واسه گزیه کردن به پای تو دیره یه جوری شکستم که گریت بگیره همین امشب از حال من باخبر باش نجاتم بده صداش از جنس بارونای هر روزه دلش وقتی که دلتنگ نمی سوزه چرا این بی طاقتی هامو نمیبینه کسی که رو چشمام چشماشو میدوزه بیا دنیامو عاشق کن به رویایی که شیرینه می دونی روزگار من تو باشی بهتر از اینه خلاصم کن از این حبسی که رنگ آب و آتیشه داره مثل تو تنهایی یه جوری عادتم میشه هوای امشبم با فکرت خرابه بدون تو خورشید محاله بتابه تو فانوس شبهای بیداریم باش نجاتم بده واسه گریه کردن به پای تو دیره یه جوری شکستم که گریه ت بگیره همین امشب از حال من باخبر باش نجاتم بده
محمدتقی خان سپاهان ثروتش را بین دو فرزندش طاها و عاطفه تقسیم میکند. حمید همسر عاطفه ارثیه همسرش را به باد میدهد. طاها به خاطر مشکل قلبیاش، ارثیه اش را در وصیتنامهای که تنظیم کرده است به ماهان پسر خواهرش میبخشد. اما پس از مدتی طاها با لیلا آشنا شده و با او ازدواج میکند. حمید همسر عاطفه برای جلوگیری از این وصلت دست به هر کاری میزند. اما سرانجام از کار خود پشیمان میشود.