- منظوم
- سریال ها
- سریال تلویزیونی برای آخرین بار (1384)
- آهنگ های برای آخرین بار (1384)
آهنگ های سریال برای آخرین بار (2 قطعه)
پخش آنلاین موزیک
دانلود آهنگمتن آهنگ تیتراژ آغازین احسان خواجه امیری
تا حالا سراغی از خودت گرفتی توی خلوت
خلوتی که تورو روبروت بشونه توی آینت
تا حالا قلبتو تو سکوت شنیدی
خود بی نقابتو یه لحظه دیدی
ما هنوز تو برهوتی از دروغ در به دریم
نرسیدن مقصد ماست با سراب همسفریم
زندگی فرصت عشقه منو تو دل،به کی بستیم
ما تو سرسام تب وسوسه دنبال چی هستیم
پی نوریــــم
پی نوریم پیش آفتابی که تکراری شده
خوابیم اما
خوابیم اما خواب ما کابوس بیداری شده
دل ما زندونی نیست چند روزی مهمون تنه
این روزا فرصت خوبی واسه عاشق شدنه
این روزا فرصت خوبی واسه عاشق شدنه
خلوتی که تورو روبروت بشونه توی آینت
تا حالا قلبتو تو سکوت شنیدی
خود بی نقابتو یه لحظه دیدی
ما هنوز تو برهوتی از دروغ در به دریم
نرسیدن مقصد ماست با سراب همسفریم
زندگی فرصت عشقه منو تو دل،به کی بستیم
ما تو سرسام تب وسوسه دنبال چی هستیم
پی نوریــــم
پی نوریم پیش آفتابی که تکراری شده
خوابیم اما
خوابیم اما خواب ما کابوس بیداری شده
دل ما زندونی نیست چند روزی مهمون تنه
این روزا فرصت خوبی واسه عاشق شدنه
این روزا فرصت خوبی واسه عاشق شدنه
نمایش بیشتر
آهنگ تیتراژ با صدای احسان خواجه امیری
پخش آنلاین موزیک
دانلود آهنگمتن آهنگ برای آخرین بار (تیتراژ پایانی) احسان خواجه امیری
برای آخرین بار
خدا کنه بباره
تو این شب کویری
یه قطره از ستاره
همیشه بودی و من
تو رو ندیدم انگار
بگو بگو که هستی
برای آخرین بار
وقتی دوری ، تنهایی نزدیکه
قلبم بی تو میترسه تاریکه
چه لحظه ها که بی تو
یکی یکی گذشتن
عمرمو بردن اما
یه لحظه بر نگشتن
تو چشم من نگاه کن
منو به گریه نسپار
حالا که با تو هستم
برای اولین بار
وقتی دوری تنهایی نزدیکه
قلبم بی تو میترسه تاریکه
خدا کنه بباره
تو این شب کویری
یه قطره از ستاره
همیشه بودی و من
تو رو ندیدم انگار
بگو بگو که هستی
برای آخرین بار
وقتی دوری ، تنهایی نزدیکه
قلبم بی تو میترسه تاریکه
چه لحظه ها که بی تو
یکی یکی گذشتن
عمرمو بردن اما
یه لحظه بر نگشتن
تو چشم من نگاه کن
منو به گریه نسپار
حالا که با تو هستم
برای اولین بار
وقتی دوری تنهایی نزدیکه
قلبم بی تو میترسه تاریکه
نمایش بیشتر
آهنگ تیتراژ با صدای احسان خواجه امیری
برای آخرین بار، روایتگر زندگی حبیب، کارگر سادهایست که رئیسش قندی، او را اخراج میکند. حبیب در خلوت شبانه، جلوی قندی را میگیرد تا طلب بخشش نماید؛ اما با درگیری میان آنها، قندی به زمین خورده و بیهوش میشود. حبیب که گمان میکند مرتکب قتل شده؛ قندی را در صندوق عقب ماشین گذاشته و با خود به خانه میبرد...