وارش با یک شروع نسبتا معمولی، مخاطب رو تا حدودی امیدوار نگه میداره ولی در ادامه و با گذر چند سال و نوجوانی بچه های وارش، بازی مصنوعی این بازیگر های نوجوان به همراه استفاده نادرست از پتانسیل داستان، همون امید اول داستان رو هم نابود میکنه ! سکانس دستگیری وارش بالای سر جنازه ی تراب رو به خاطر بیارید... این سکانس مصداق بارز، ابتکار پوسیده ی نویسنده است ! قبلا در سریال های تنهایی لیلا و پدر خیلی شبیه به همین رو دیدیم... و این برای یک سریال خیلی بده که یکی از مهم ترین گلوگاه های داستانی اش، مخاطب رو یاد سریال های دیگه بندازه ! البته سریال میتونست در ادامه و با بسط دادن بیش تر این اتفاق خودش رو از تکرار نجات بده ولی این اتفاق نمی افته که هیچ در ادامه بسیار ضعیف تر هم پیش میره و حالت سفارشی به خودش میگیره( به یاد بیارید: سکانس قاضی اون دوران با عکس بزرگ شاه پشت سرش که بی عدالتی از سر تا پاش میباره ! ) اما حالا میریم به ده سال بعد ! می بینیم که چقدر از اون فضای خفقان فاصله گرفتیم ! (ممنون کارگردان گرامی برای یادآوری نعمت هایی که داریم ! ) این ده سالی که گذشته، بعضی ها زیادی پیر شدند مثل رحیم نوروزی ( علت اش رو از کارگردان بپرسید ! ) این پرش زمانی ده ساله غیر حرفه ای ترین کاری بود که میشد انجام داد... چرا که باعث شد توی یکی از نقاط حساس داستان، ارتباط مخاطب با سریال قطع بشه و به یک دفعه وارد یک فضای دیگه بشه. در حالی که کارگردان های به نام و کاربلد مثل داوود میرباقری و کیانوش عیاری پروژه های سریالی شون بارها به خاطر کمبود بودجه متوقف میشه، سریال های فاجعه باری مثل وارش روی آنتن میرند و بار دیگه ثابت میشه که حیف و میل پول بیت المال با نیروهای کارنابلد سقوط بیش تر صدا و سیما رو به همراه خواهد داشت....