به ازای هر نفری که با دعوت شما در منظوم ثبتنام میکنند 20 امتیاز میگیرید.
لینک دعوت:
فقر، فریاد و طمع. سد معبر در این سه واژه خلاصه میشود. بهراستیکه سعید روستایی بنیانگذار ژانر نکبت در سینمای ایران است. درست است که نام محسن قرایی بهعنوان کارگردان در تیتراژ فیلم درجشده، اما سایه نگرش روستایی و «ابد و یک روز»ش در آن سنگینی میکند. همان ریتم تند دیالوگ محور، همان فریادها و ناسزاها و همان تعدد حوادث پیش برنده. سد معبر اپیزود بعدی ابد و یک روز درماندگی و دستوپنجه نرم کردن با فقر بیانتها است. فقری که خود را بازتولید میکند و از بین نمیرود. «سد معبر» حتی موتیفی (عناصر تکرارشونده در دو یا چند فیلم) از «ابد و یک روز» را دارد، «برادری به نام محسن که از لحاظ مالی تقریباً سربار خانواده است». سد معبر داستان یک مأمور سد معبر شهرداری (حامد بهداد) است که مشکلات کاری و خانوادگیاش در یک مقطع پر بحران گره خورده و لحظهبهلحظه حادثهای تازه سد راهش میشود. قهرمان داستان که البته بهجز حامد بهداد بودن، هیچ ویژگی دیگری برای برانگیختن همدلی مخاطب ندارد، در آستانه اخراج از محل کار است. او تصمیم گرفته با ارث پدری همسرش یک کامیون بخرد. همین تصمیم تشدیدکننده تنشهای او با همسر و باقی اعضای خانواده است. دستفروشی که بساطش توسط بهداد جمع شده موی دماغ میشود و بهداد بهاجبار وارد ماجرای دستفروش میشود. تا اینجا خشونت و طمع و رشوهگیری تنها خصوصیات قهرمان داستان است. درحالیکه منحنی مصیبت روبه نزول و همهچیز رو به آرامی میرود، نویسنده از عنصر تصادف برای تشدید بیشازپیش آن استفاده میکند. تصادفی مرگبار حامد بهداد را به سراشیبی نابودی میکشاند. همزمان تنشهای خانوادگی به اوج خود میرسد. حامد بهداد که تاکنون هیچ تصمیم دلخوشکنکی نگرفت، در بین دوراهی اخلاقی قرار میگیرد. شاید این بار یک تصمیم درست بتواند او را تبدیل به یک قهرمان واقعی کند...
فیلم از مدیومشات حامد بهداد درمانده در شهرداری آغاز میشود و با مدیومشات حامد بهداد بینهایت درمانده در ماشین به پایان میرسد. در طول فیلم 3 الی 4 بار شاهد صحنههای سرسامآور درگیری فیزیکی هستیم. چیزی که بیشتر در فیلمهای اکشن دیده میشود. دیالوگها هیچوقت از ریتم نمیافتد و از این نظر مخاطب را جذب میکند. یکی دو بار هم شاهد تکگوییهای قیصری حامد بهداد هستیم. فریادهایی که البته از آن شخصیت بعید نیست. اما میشد دیالوگهای خلاقانهتری برای آن لحظات در نظر گرفت. سد معبر همچنین جذابیت بصری آنچنانی ندارد. همهچیز توسط دیالوگ پیش میرود. بهطوری که با حذف تصویر، میتوان کل داستان را تنها با شنیدن صدای آن دنبال کرد. دوربین یکلحظه از قهرمان جدا نمیشود و مخاطب را کاملاً باشخصیت اصلی که تا الآن هم بهاشتباه قهرمان نامیدیم، همراه میکند. درصد بالایی از سد معبر با مدیومشاتهای حامد بهداد پرشده است. سعید روستایی خوب بلد است قهرمانهایش را به نهایت استیصال برساند. استیصالی که با یک پایان باز رها میشود و پاداشی به مخاطب نمیدهد. آیا مخاطبی که نزدیک به دو ساعت شاهد درماندگی و تنشهای سرسامآور چند شخصیت نهچندان قدرتمند داستانی قرارگرفته، لیاقت دریافت پاداشی جزئی و یک پایان نیمه آرام را ندارد؟ تصمیمی که قهرمان درنهایت بیچارگی و ترس در آخر فیلم میگیرد میتواند پاداش خوبی برای مخاطب باشد؟ میتواند قهرمانی دوستداشتنی خلق کند؟ هرچند خالقین این فیلم بهخوبی با عناصر داستانی آشنایی دارند. آنها سعی میکنند سیر تحولی برای شخصیت از ابتدا تا انتها ایجاد کرده باشند. آنها از محسن کیایی نیز بهعنوان راهنمایی برای قهرمان و سوق دادن او بهسوی تصمیم درست استفاده کردهاند. اما هیچیک از اینها بهخوبی درآمده است؟ حوادث بهگونهای دیوانهوار پیش میروند که درنهایت بهداد راهی جز گرفتن تصمیم درست ندارد. او احتمالاً خیانت را انتخاب نمیکند و اولین تصمیم عاقلانهاش در طول فیلم را میگیرد. اما آیا نویسنده راه دیگری برایش گذاشته است؟ به نظر میآید رگههایی از انسانیت در او بیدار شده باشد یا این تصمیم تنها ناشی از درماندگی بیشازحد است؟ البته اگر صرفاً درماندگی راهحل خوبی برای متحول کردن شخصیت باشد، سد معبر بهخوبی این کار انجام داده است.
باران کوثری در نقش همسر حامد بهداد با چالش جدیدی روبهرو نیست. اگر آن اوراکت(over-act) مصنوعی را در پایان فیلم نداشت، میشد نمرهی بهتری برای بازیاش در سد معبر در نظر گرفت. گیتی قاسمی دیگر بازیگر زن مکمل سد معبر است. او بازی قابل قبولی را در حضور کوتاهش به نمایش میگذارد و البته نقش بسزایی در جهتدهی و حرکت داستان دارد. نادر فلاح به نظر من دوستداشتنیترین و پرداختهشدهترین شخصیت اثر بود. در طول فیلم دو روی کاملاً متفاوت از دستفروش مبینیم که هردو خوب نقش زدهشده است. حس تنفری که مخاطب و حتی خود قهرمان در ابتدا نسبت به او دارند کمکم تبدیل به همدلی میشود. دستفروش آینه خوبی است تا ما خود قضاوت گرمان را بهخوبی ببینیم. یاد بگیریم قضاوتهای لحظهای تا چه اندازه میتواند اشتباه باشد. اما کاش این تحول دچار قهرمان داستان هم میشد. پیرنگ داستان هرچند که در ظاهر پرپیچوخم و جذاب است اما میتوانست بسیار هوشمندانهتر باشد. بگذارید نمونه ایدهآل یک همچنین پیرنگی را برایتان بازگو کنم. قهرمان در ابتدا به دنبال فرار از فقر است و خوشبختی را در مادیات میبیند. درحالیکه تمام تلاشش را میکند نمیتواند فقر را از سر راه بردارد. اما یک داستان فوقالعاده با یک پایان کنایی میتواند بیننده را اغوا کند. پایانی که نگرش قهرمان را متحول میکند. او در طول داستان نه ثروتی که به دنبالش بود، بلکه دستاوردهای باارزشتری نصیبش میشود. ثروت دیگر راه سعادت قهرمان نیست. فقر سر جای خود باقی میماند اما پایانی تلخ را رقم نمیزند. این یعنی یک پاداش بزرگ برای مخاطبین یک همچنین فیلمهایی. «ابد و یک روز» و «سد معبر» که فقر بیانتها را به تصویر میکشد، آیا یک همچنین پاداشی را به مخاطب میدهد؟ قضاوت با خود مخاطب. البته نمیتوان انکار کرد که روستایی این پیرنگ را بهخوبی میشناسد. در هردو اثر ما شاهد تلاشهایی برای ایجاد پاداش اینچنینی هستیم. تصمیمی که در آخر بهداد میگیرد بسیار شبیه تصمیمی است که پریناز ایزدیار در «ابد و یک روز» میگیرد و مخاطب شاید نفس راحتی بعدازآن بکشد. اما اینکه اثر توانسته باشد بهخوبی این لحظات حیاتی را خلق کرده و مخاطب را مسرور روانه خانه کند، سخت قابل باور است.
فیلم انقدر معضلات مختلفی رو مطرح میکنه که ما واقعا نمی دونیم باید به حال کدوم یکی گریه کنیم!
از مشکلات قاسم با زن اش و خرید کامیون گرفته تا مشکلات اش توی شهرداری !
شهرداری و مامور حفاظت از معابر در اصل توی این فیلم بیش تر به حاشیه رفته! به جز چند سکانس اول فیلم که درگیری با دست فروش ها هست در بقیه ی سکانس های فیلم عملا شهرداری یک نقش منفعل داره توی فیلم و حتی همون سکانس های اول هم به بهونه ی ورود شخصیت ( نادر فلاح) به ماجرا اون درگیری ایجاد شده.
چیزی که توی این فیلم به نظر من بیش از حد آزار دهنده است اینه که چرا انقدر همه چی سیاهه؟
چرا به سختی میشه یه کورسوی امید دید؟
از نکات مثبت فیلم میشه به بازی خوب بازیگران ( به خصوص حامد بهداد) و ریتم مناسب فیلم اشاره کرد، کارگردانی هم نسبتا خوب بود.
کارگردان نتوانست اتمسفرِ سنگین خانه پدری قاسم را که اکنون بر علیه قاسم برخاسته؛ بخوبی توصیف کند. نقش برادر قاسم که مستأجر است و خواهرش نفیسه را اگر از فیلم حذف کنیم به جایی برنمیخورد. درضمن تعدادی از کاراکترها هم بشدت عقیم و کال مانده بودند. مانند داماد خانواده و آن پسرجوانی که اجاس دزدی میفروخت.
دیالوگ ها شدیداً کلیشه ای ست و بار معنایی فیلم را اضافه نمی کند.و اینهمه دیدن باران کوثری و محسن کیایی در یک سال کم کم دارد به یک اپیدمی کثیف(رانتِ خانوادگی) تبدیل می شود که بهیچوجه به نفع سینما نیست.
بقیه ارکان و عناصر یک فیلم خوب هم در این اثر ناپیدا بود. اگر دیده بودم نام میبردم.
سیاه نمایی به کنار. میدانم همه میدانید این فیلم یک سیاه نمایی مزخرف و بی دلیل از اوضاع جامعه است. سیاه نمایی فقط یکی از چندین مشکل این فیلم است.
مشکل اصلی من با اسم آن است. اسمی که فقط اسم بود و جهت تحریک مخاطب استفاده شده بود. اما هیچ ربطی به موضوع فیلم نداشت. نویسنده حتی نخواسته بود یکی از هزاران مشکل دستفروش ها را بیان کند. حتی نخواسته بود معضلات مأمورین شهرداری را بیان کند.
اما موضوع فیلم فقر و جاه طلبی و خشونت بیش از حد قاسم(حامد بهداد) و نیکو سرشتی مجهول آن مرد دستفروش(نادر فلاح) است. که در وهله اول با واقعیت یک انسان(که میتواند نُماد جامعه ای باشد) روبرو هستیم و در وهله دوم با شعارِ داستانیِ فیلم!! چرا مرد دستفروش که در اوج فلاکت و بدبختی ست باید دلارها را پس بدهد؟؟ چون مرد خوبی ست؟؟ باشد. قبول. او مرد خوبی ست. اما دو سوال اساسی. اولاً چرا اینقدر شعاری ست؟(دیالوگ او را در حالِ اغما با قاسم در بیمارستان بیاد بیاورید) دوماً اگر میخواست دلارها را پس بدهد، چرا گوشی را با خود برده به جایی که میداند مأمورین شهرداری مدام به آن منطقه حمله میکنند؟؟ آیا این ریسک ارزشَ ش را داشت؟؟
اگر از سوال دوم صرفنظر کنیم و بگوییم نظر نویسنده است که گوشی را در روزی که میخواهد بساط کند با خود بیرون ببرد و ابتدا به فکر کاسبیَ ش باشد، سپس به فکر اخلاقیات و تحویل امانت به صاحبش!!(که سرآخر هم دلیل مشخص نشد). باشد قبول. اما این حد از شعاری بودن فیلمنامه را کجای دلمان بگذاریم؟؟ آنهمه ضجه مویه همسرش را کجا؟؟ اینکه حس میکرد بخاطر نیم نگاهَ ش به دلارها آنطور بین آهنها گیر کرده را کجا؟؟ آنجا که دندانَ ش را از بیخ کَشید تا به گوشی برسد را کجا؟؟ بازهم بیخیال این گاف های بیشمار می شویم. بگذریم.
اما موضوع اولیه فیلم یعنی خشونت و فقر محض و طمع بی حد و حصر قاسم. سینما را همه با اغراق و بزرگنماییَ ش می شناسیم. اما آیا این اغراق و بزرگنمایی نباید هدفی در پی داشته باشد؟؟ یعنی ما بیاییم کاراکتری را نشان بدهیم که دائم الخمر(بقول نرگس فیلم "سیاه مست" ) بوده. دستش کج است. باج بگیر است. آویزان پدر زن و پدر خودش است. کار کردن بلد نیست. خیلی هم بد دهن و خشن است. بشدت هم دعوایی ست(داره دیه زد و خورد قبلی را پس میدهد). شدیداً فقیر است. باندازه یک کوه غرور هم دارد. اینها یک طرف. در طرف دیگر میبینیم که عمیقاً جاه طلب، آزمند و طَمّاع است!! چرا؟؟ واقعاً چرا؟؟ چرا مخاطب سینما باید به دیدن چنین نِکبَتی بنِشینَد؟؟ چرا باید مایل باشد چنین نکبتی را تحمل کند و پولش را برای نمایش چنین نکبتی خرج کند؟؟ این قبیل آدم نماها در خیابانها فراوان دیده می شوند و میشود با روی هم چیدن آنها؛ دوبار دیوار چین را از نو ساخت!! پس نمایش این قشر کثیف در سینما چه هدفی را دنبال میکند؟؟ پس جایگاه امید و روشنی چه می شود؟؟ پس روشنایی چه میشود؟؟ فقط نمایش سیاهی های جامعه؟؟ طرح سوال را که همه بلدیم جنابان روستایی-قرایی !! پاسخ را اگر یافتید مَردید.
"سدمعبر" از یک جهت و فقط از یک جهت هوشمندانه ساخته شده است. اسمش. اسمی که همه ما هزاران بار آنرا شنیده ایم و میتوانم قسم یاد کنم اکثر قریب باتفاق مان از اسمش بیزاریم. و مادامی که این کلمه سدمعبر را می شنویم به یاد جیغ های دلخراش زنان و کودکان و نعره جانکاه مردان و ضجه دردآور پیرمردان و پیرزنانِ دستفروشی می افتیم که مأمورین(شما بخوانید معذورین) شهرداری ها با هتک حرمت و خشونت و بدون ملاحظه سن و سال و جنسیت آن دستفروشان، باروبندیلِ شان را با لگد به میان خیابان و پیاده رو پرت می کنند و به ضرب مشت و سیلی آنها را سوار بر وانت هایی با آرم شهرداری کرده و با خود میبرند. اما روز بعد بازهم آن دستفروشان همانجا هستند...
فیلم"سد معبر" اما غیر از اسمش، سه بُعد آشنا دارد.
اولین آن ها اسم نویسنده(سعید روستایی) ست که شما را مستقیم پَرت میکند به فیلم"ابد و یک روز"
دومین آنها "محسن قرایی" ست که شما را مستقیم پَرت میکند به فیلم"خسته نباشید"
سومین آنها اسم"باران کوثری" ست که شما را مستقیم پَرت میکند به آغوش پدرش(جهانگیر کوثری)
از سوم شروع کنم. کمتر جایی را دیده ام که باران کوثری باشد، اما مادر و پدرش نباشند که این فیلم هم از این قاعده مستثنی نبود. البته این رانت نیست ها!!! این استعداد است و سماجت!!بگذریم.
اولین بُعد را همه می دانیم. سعید روستایی را همه میشناسیم. ابدویک روزی که با ثانیه ثانیه اَش، جانِ مان را به لبمان رساند. آخر سر هم هیچ در کف دستمان گذاشت و رفت. مانند خیلی از آثار این سالها(( بیست/هیچ/اسب حیوان نجیبی ست/بیخود وبی جهت و خانم یایا(عبدالرضا کاهانی) ؛ چهارشنبه سوری/درباره الی/جدایی نادر از سیمین(اصغر فرهادی) ؛ ابد و یک روز(سعید روستایی) ؛ بوفالو(کاوه سجادی حسینی) )) و غیره. این سالها مُد شده فیلمی قلبَ ت را از جدا کَنده و به سمتی نامعلوم پرتاب کند؛ و دستِ آخر در دره ای بی انتها رهایَت کند. اما از بازیگران خِبره و غول های سینمای ایران بهره ببرد تا نایِ اعتراض را از تو بگیرد. این فیلمنامه هم از همان سعید روستایی بود که قبلاً صابونَ ش را به تن مخاطب سینما مالانده بود. با تشکر از او!!
اما بُعد دوم. محسن قرایی نمایش خوبی در فیلم خسته نباشید ارائه داده بود که الآن میفهمم اثر افشین هاشمی در فیلم نمایانتر بوده تا محسن قرایی. چون نمایش بعدی محسن قرایی شده است فیلمی بشدت سیاه و زشت و اثر بعدی افشین هاشمی شده است تله تئاتری ملوس و گیج کننده که لطافتَ ش به خشونتَ ش می چَربَد. این کار محسن قرایی و آن اسامی که در انتهای فیلم از آنها سپاسگذاری کرده است نشان میدهد او اولین قدم مستقلَ ش را بشدت بد و نادرست برداشته. او پوتینِ هیتلر را پوشیده و لگد بر سرِ مخاطب سینما گذاشته.
فیلمنامه ای سردرگم که نمیداند شخصیت هایش را در کجا قرار دهد و مخاطب خود را چه زمان شوکه کند و پس از هر حادثه چگونه حادثه ای دیگر برای حادثه ای جدید بچیند ! قطعا عجول بودن نویسنده و خواستن ادامه پیدا کردن روند فیلم با ریتم تند یکی از ضعف های فیلم بود !
گذر کردن و نشان دادن اتفاقات در زمان محدود آیا مخاطب رو برای تماشای یک فیلم اون هم در سینما قانع میکند !؟؟ یا به عبارتی اتفاقات فیلم رو با روند زمان سر هم کردن یک فیلم رو کامل میکند ؟!؟؟
قطعا یک فیلم علاوه بر زمان باید به نکات دیگری هم توجه کند ...
بی توجهی سد معبر به هیجان و افزایش هیجان در روند داستانی ، و توجه بیش از حد برای افزایش استرس در مخاطب و جایگزینی ان به جای تحریک مخاطب یکی دیگر از نقاط ضعفی بود که سعید روستایی برخلاف فیلم ابد و یک روز که ابد و یک روزی را برای مخاطب با هیجانات بالا ، با موضوعی تکراری (اعتیاد) نمایش گذاشت اما شاید یکی از دلایل کمبود انرژی در فیلم ، خاص بودن موضوع اون باشد !!!
و البته ترکیبات تکراری بازیگری باران کوثر و حامد بهداد که قابل پیش بینی بود و قطعا مخاطب رو خسته میکرد...
اما اگر از ویژگی مثبت فیلم هم بگیم قطعا تمرکز بیشتر از این سبک فیلمسازی ( سیاهنمایی ) و داشتن اشتراک های بیشتر با مشکلات جامعه شاید بتوان گفت موفق بوده است ... _________________
بهنظرم "قاسم" یکی از پیچیدهترین شخصیتهایی بود که بهداد بازی کرده و بهخوبی هم از پسش برآمده است.
من بی نهایت از این فیلم بدم اومد.بنظرم از بدترین ساخته های سینمای ایران بود. هم در فرم و هم در محتوی. از محسن قرایی انتظار نمیرفت بعد از فیلم فانتزی خسته نباشید یه همچین نکبتی رو بسازه.