به ازای هر نفری که با دعوت شما در منظوم ثبتنام میکنند 20 امتیاز میگیرید.
لینک دعوت:
قرار است خلبان جوان را -با بازیِ همیشهشهید؛ «بابک حمیدیان»- سر ببرند امّا ناگهان آقای کارگردان متوجه میشود که با حذف او، قصه نیمه تمام میماند و بیآنکه صحنۀ سَربُری را در مونتاژ دربیاورند، خلبان زنده میماند امّا برای زهر چشم هم که شده، یک شب تا صبح آویزانش میکنند به چرخۀ هواپیما. آزاد که میشود، بیرمق است و حتی در لحظهای پهنِ زمین میشود امّا -نگران نباشید- چند ثانیه بعد او در حال هدایت یکی از سختترین «ایلیوشین»هاست. از این مسائل خندهدار -که صرفاً جنبۀ ژورنالیستی در فیلم دارد و نه دارای بار داراماتیک است و نه سینمایی- چشمپوشی میکنیم امّا دقیقههایی بعد، به علت این حجم از نابخردیِ منطق داستانی، عصبانیتر از پیش شدهایم: آقای خلبانِ رو به موت بعد از اینکه یک گلوله به تنش اصابت میکند و منطق میگوید که ظرف چند ثانیه از جهان آمریکایی/هندیِ فیلم رفع زحمت کند، تازه دست به کار میشود به قصد عملیات ژانگولر و از قفس آدمهای اسیر بالا میپرد و چترهای نجات را به سرعت به قفسها متصل میکند و تدوین هم مدام به نمایش چهرۀ رنگپریدهاش راه میدهد -که مثلاً ایشان درد دارند از سرِ گلوله- و وقتی جان تمام آدمها را نجات داد تازه یادش میاُفتد که انگار نمیبایست اینقدر ورجه ورجه میکرده و وقتی پدرش به او دست یاری دراز میکند، او دست پدر را پس میزند که هواپیما را -با صبر و حوصله- منفجر کند و موسیقیِ جانسوز گوشخراش «کارن همایونفر» هم -به هر بدبختی- در تلاش است که خلبان جوان -کاپیتان رستمی- قهرمان از آب درآید. سؤال این است که بعد از دیدن این عملیات آکروبات از چنین فردی نزار و تیرخورده، نمیشود هواپیما در آسمان -و دست در دستِ پدر- منفجر شود و آقای کاپیتان، زندهزنده قهرمان شود؟ این نقطۀ اوج و بخش پایانی فیلم «به وقت شام» -آخرین ساختۀ «ابراهیم حاتمیکیا»ست. فیلمی شعاری، بیمنطق و تکنیکنما.
فیلمنامۀ «به وقت شام» ایرادات عمدهای دارد. اولین اشکال متن این است که به ذهنیت تماشاگر نسبت به آنچه در سوریه توسط نیروهای داعش اتفاق اُفتاده تکیه میکند و ناتوان است از خلق جهانی دراماتیک. نه مکان را معرفی میکند و نه از علت جنگ میگوید؛ بیآنکه توضیح دهد دعوا سرِ چیست، با قمه و موشک و تیربار به استقبال دعوا میرود. فیلم را اگر هر کسی به جز ملتهای درگیر این جنگ ببیند، نمیداند این همه شلیک و خمپاره و جاننثاری برای چیست؟ فیلمنامه قهرمان که سهل است، شخصیت هم نمیسازد. در نخستین نماها، خلبان جوان را میبینیم که قصد بازگشت به خانه دارد و دیدار همسر باردارش امّا با چند پیامک، به ناگاه متحول میشود و مأموریت خطرناکش را ادامه میدهد. چرا؟ مگر از طریق «اساماس» میتوان کاراکتر را به تحول دراماتیک رساند؟ این چه پدر و همسری است که دست از خانوادهاش میکشد؟ شاید بگویید نویسنده از درونیات و آرمانهای سربازی اینچنین بیخبر است امّا واقعیت این است که نمیتوان جهان واقعی را به سینما سنجاق کرد بلکه برای باورپذیریِ رفتار یک شخصیت، باید نسبت به درونیات، آرمان و رفتارهاش، پرداختی دراماتیک صورت گیرد و دغدغۀ شخصیت، دغدغۀ تماشاگر شود. ضمن اینکه خلبان جوان زمانی به تحول دست مییابد که هنوز نه یک شخصیت که یک فرد عادی است و غیرقابل همذاتپنداری.
فارغ از متن تأسفانگیز و فرموله شدۀ «به وقت شام» -که بدون توجه به عناصر مهم داستانی از قبیل شخصیتپردازی، فضاسازی، پرداخت به موقعیت، تبیین پیشداستان و خلق شخصیت و روابط، تنها دغدغهاش حفظ فرمولهای زمانی «سید فیلد» است- فیلم از داشتن یک زاویۀ دید درست رنج میبرد و یک جاهایی اصلاً زاویه دیدش میشود نگاه دشمن. مثال: صحنهای که آن داعشیِ ریشحنایی -که شبیهِ آدمبدهای انیمیشنهای کودک و نوجوان ایرانی است- در نمایی آهسته -و با زاویهای رو به بالا- سر از تنِ شیخ جدا میکند و سرِ شیخِ داعشی بر زمین میاُفتد. این نما -ناخواسته البته- تقدسگرا و دلسوزانه است. یا صحنۀ اقدام به خودکشیِ خلبانِ زن و نمایی نزدیک که از اشک تمساحش گرفته شده قرار است مخاطب را درگیر عواطف یک بیمارِ قاتل بکند؟ قطعاً رویکرد فیلم نسبت به دشمن چنین نیست که اگر «به وقت شام» با رویکردی ضد شعاری، ترسیم وضعیت میکرد، داعشیها اینقدر ژورنالیستی و کاریکاتوری در فیلم دیده نمیشدند. خلبانِ زنِ متالباز که گویی از دلِ مستند «شوک» تلویزیون بیرون آمده بود و باقی نیز -چه در ظاهر و چه در باطن- دستکمی از «زامبی»ها نداشتند. پس اگر رویکرد فیلمساز نسبت به دشمن اینقدر بدوی است که به جای پرداخت به رفتار ضد اسلامیِ داعشیها، چهرههاشان را بدریخت کرده- نمای سوزناکِ کلوزآپِ زن یا نمای آهستۀ سر بریدن شیخ داعشی نشان دهندۀ بیحواسی -و نه بیخبری- فیلمساز بوده. بیتردید اگر تقطیعهای تدوین، فیلمبرداری با «هِلیکَم» و سایر بستگان و چند افکتِ از مُد اُفتاده در فیلم وجود نداشت، «به وقت شام» از نخستین دقیقههایش قابل دیدن نبود، و چه حیف از هدر رفتن این ایدۀ جذاب، و چه خوب بود اگر آقای کارگردان میتوانست بار دیگر به «دیدهبان»، به «مهاجر» یا حتی به «روبان قرمز» بازگردد.
شما چقدر با این مطلب موافق هستید؟ نظر شما درباره این مطلب و اثر چیست؟ نظر خود را در پایین همین صفحه بنویسید. [منظوم تنها ناشر نقدها است و این به معنای تایید دیدگاه منتقدان نیست.]
شما نیز میتوانید نقدها و یادداشتهای خود درباره آثار سینما و تلویزیون را با نام خودتان در منظوم (معتبرترین مرجع نقد سینما و تلویزیون ایران) منتشر کنید. هماکنون مطالب خود را به آدرس ایمیل Admin@Manzoom.ir برای ما ارسال کنید.
نقد، یادداشت، تحلیل، بررسی و معرفی منتقدین از فیلمهای سینمایی، سریالها و برنامههای تلویزیونی ایرانی را در صفحه نقد فیلم سایت منظوم مرجع سینما و تلویزیون ایران بخوانید.
ابو طلحه بلژیکی گفت من تبلیغاتی هستم
و صحنه بریدن سر هم فقط جنبه تبلیغاتی داشت واسه همین گفت همتون هماهنگ باشین
توی هواپیما وقتی علی گلوله میخوره توی اون شرایط معلومه درد رو فراموش میکنه وقتی تمرکز و فکرش جای دیگس
کنترل انتحاری هم پیش جنازه داعشی بود به خاطر همین علی از هواپیما نپرید بیرون و رفت کنترل رو برداشت
آخه کی کنترل انتحاری میده به فرد گروگان که کمربند بسته
ماشالا منتقد ابوعمر شیشانی (چچنی) رو هم که نمیشناسه
یکی از دوستای من ک رفتیم این فیلم رو دیدیم، به نکته خیلی قشنگی اشاره کرد، این که شخصیت داستان خیلی واقعی بود به کاراکتر یه خلبان و آرنولد شوارتزنگر نبود !
خیلی ها توقع داشتن که آخر داستان، علی سراغ خلبان زن برود و دخلش رو بیاوره، ولی این دوستم گفت که اتفاقا اگه میرفت خیلی هندی میشد و کاملا طبیعی بود ک توانش رو نداشته باشه !
و اینکه دوست عزیز منقد، یا شما کلا سینمای جهان رو دنبال نمیکنی یا این متن واسه 50 سال پیشه !
یه گریزی به هالیوود بزنی متوجه میشی که همه فیلم هاشون سوپر قهرمان دارن که کارای خارق العاده ای میکنن و همه دست میزنن واسشون ...
اولین قدم برای منتقد بودن، منصف بودنه عزیزم.
علی نمرد تا متوجه بشیم سر بریدن و...همش فیلمه برا بازی دادن امثال ماها