به ازای هر نفری که با دعوت شما در منظوم ثبتنام میکنند 20 امتیاز میگیرید.
لینک دعوت:
زندگی دو جوان (پژمان جمشیدی و محسن کیایی) که کارشان دلهدزدی و نصب ماهواره است، با آمدن پدر یکی از آنها (پژمان جمشیدی) دگرگون میشود. پدر بعد از سالها با یک امانتی مرموز نزد آن دو میرود. قهرمانان (بهتر است بگوییم ضدقهرمانان) قصه با ورود آن امانتی درگیر ماجراهایی میشوند که مخاطب را نزدیک به دو ساعت به تماشای یک فیلم جذاب و سرگرمکننده دعوت میکند. ارتباط داستان با تک جملهای که در خلاصه داستان آمده است را هم در همان اوایل فیلم متوجه میشوید. آن جمله این است: «تا حالا از فاصله کم دست چپ زن پادشاهو دیدی؟» باید بدانید ایده اولیه فیلم وام گرفته از فیلمی هندی است. البته تا آنجایی که یادم هست آمریکاییها هم یک نمونه از آن را ساختهاند. اما در اینجا بحث مقایسه یا موفقیت فیلمنامهنویس در اقتباس نیست. ما سعی میکنیم بدون در نظرگیری آن دو فیلم قبلی، «لونه زنبور» را برای مخاطبان معرفی کنیم. لونه زنبور فیلمی کمدی، سرگرمکننده، بدون ادعا و تا حدودی خوشساخت و خوش ریتم است. اگر انتظار یک اثر ممتاز هنری را ندارید، بعد از تماشای آن راضی از سالن سینما بیرون خواهید آمد. بهطور کلی لونه زنبور شاید انتخابی بدی برای اکران نوروز نباشد.
شاید برای مخاطبین نوروزی در اینگونه فیلمها مقدار طنز و خندهای که میگیرد از همهچیز مهمتر باشد. «لونه زنبور» کموبیش میخنداند و اما رودهبر نمیکند. در کل نه فیلمی است که سراسر سالن را پر از خنده و هیاهو کند و نه فیلمی است که یخ و بیروح و در توهم طنازی باشد. شخصیتها زیاد به لوده بازی رو نمیآورند اما ابایی از گاه و بیگاه چنگ زدن به شوخیهای ممیزی ندارند. علیرغم اینها پیرنگ پرماجرا و پر افتوخیز قصه مخاطب را در هیجان و تعلیق نگهداشته و حتی اگر خندهای در کار هم نباشد از ریتم نخواهد افتاد. کیایی ویژگیهای جذابی به شخصیتهایش داده است که بسیاری از مواقع بهخوبی موقعیتهای کمدی را ایجاد میکند. مثل ضعف چشم پژمان و یا حساسیتهای محسن کیایی. اما این ویژگیها میتوانست نقش جذاب و هوشمندانه در پیشبرد قصه داشته باشند یا در مواقع حساس به داد شخصیت یا حتی سد راه آن شوند. اما این اتفاق نیفتاده و قصهگو از این جزییات جذاب فقط برای ایجاد موقعیتهای کمدی استفاده کرده است. در گیروداری که سینمای روشنفکری و حتی تجاری ایران از شعارزدگی رنج میبرد، لونه زنبور توانسته است تا حدودی از این سم مهلک دور بماند. پند، شعار، نصیحت و انتقاد هرازگاهی از زبان شخصیتها بیرون میآید اما دل را نمیزند. برزو نیکنژاد کارگردان اثر در نشان دادن وضعیت اجتماعی و ناهنجاریها، تندرو و متعصب نیست. فیلم قضاوتی ندارد. حتی باشخصیتهای منفیاش هم با ملاطفت برخورد میکند. در کل هدف اصلیاش خنداندن، سرگرمکنندگی و گیشه است و ادعای دیگری نخواهد داشت.
اما در «لونه زنبور» با ماجرایی پرحادثه طرفید. موانع یکی پس از دیگر ظاهر میشوند و علاوه بر ایجاد موقعیت خندهآور هیجان را به همراه دارند. قهرمانها هرگاه یکی را دور میزنند با مانعی بزرگتر روبهرو هستند و کمکم در میان زنجیرهای از دردسرها خود را مییابند. موقعیتی پیچیده که هم به خودی خود بامزه است و هم سرسامآور. نویسنده فیلمنامه محسن کیایی است و ردپایی از فیلمنامههای برادرش مصطفی را هم میتوان در اثر پیدا کرد. کنار هم قرار دادن دو قهرمان و قرار دادن دو شخصیت تقریباً شرور که در تعقیب آنها. رعنا آزادیور و ایمان احمدینیا ابتدا در نقش ضدقهرمانهای فیلم ظاهر میشوند. بهتدریج متوجه میشویم آنها آنقدرها هم خطرناک نیست. دستآخر هم به لطف قهرمانهای پردل و جرئت، وسط مهلکه قرار میگیرند. دست آخر ما به با شبکهای از رویدادها مواجه هستیم که بهخوبی طراحی شدهاند. این نوع پیرنگ بیشباهت به کارهای مصطفی کیایی نیست. بخصوص فیلمهایی همچون «خط ویژه» و «چهارراه استانبول» شیطنتها و بیپروایی پژمان و محسن در لونهی زنبور هم بهنوبه خود جالب است. البته منظورمان نام فیلم نیست. آنها واقعاً در مرکز خطر میبایست هدفشان را پیش ببرند. ضعفهایی هم متوجه فیلمنامه میود. قصه پایان محکم و منسجمی ندارد. البته با صرفنظر از اینکه فیلمنامه اقتباسی از یک اثر دیگر است و شاید پایانش هم تحت تأثیر آن قرار گرفته باشد. شخصیتهای اصلی در پایان دستاوردی ندارند و دچار تحول چشمگیری نشدهاند. تحولی که شاید مهمترین جایزهایست که دستآخر هر قصهای به مخاطبش میدهد. بحث این نیست که قهرمانان ما در پایان به هدفشان میرسند یا خیر. موضوع این است که شخصیتها پس از گذراندن ماجرای هرچند سرگرمکننده و جذاب گویا یک دور باطل را طی کردهاند و سر جای اول قرارگرفتهاند. بدون آنکه تغییری در خودشان و یا دنیایی اطرافشان ایجاد شده باشد. البته پایانبندی فیلم دست مؤلفین را برای ساخت سری دوم کاملاً باز میگذارد. در کل پایان ماجرا ناموفقتر از شروع و میانه آن بود.
بازیها در کل متوسط ولی قابلقبول است. پژمان همان پژمان همیشگی است با آن نمک ذاتی و شیطنتهای شیرینش ام کمی جدیتر. محسن کیایی هم همان همیشگی است کمی سادهلوحتر. ترکیب بچهزرنگ و سادهلوح که همیشه در آثار کمدی جواب میدهد، اینجا هم دیده میشود. رعنا آزادیور، ایمان احمدینیا، بهاره کیان افشار و هومن برقنورد هم همگی در حد متوسط و چیزی نهچندان متفاوت به نسبت قبل ظاهر شدهاند. کاراکترها پرداخت خوب و باورپذیری دارند. حتی در سادهلوحی دو کاراکتر اصلی هم اغراق نشده است. اما همان عیوب قبلی به چشم میخورد. برخی ویژگیهای کاراکترها که میتوانستند نقش مهمی در پیشبرد قصه و گرهگشاییها داشته باشند، صرفاً برای ایجاد موقعیت کمدی استفاده شده بود و بس.
به طور کلی «لونه زنبور» میتواند انتخاب خوبی برای گذراندن یکی دو ساعت خوش در ایام نوروز باشد. البته توصیههای لازم برای خانوادهها داده شده است. شاید برای رده سنی نوجوان و پایینتر انتخابهای مناسبتری وجود داشته باشد.. فیلم خوب میخنداند، نسبتاً خوشریتم و خوشساخت است، هیجان را برمیانگیزد و مخاطب را با قهرمانهای بامزهاش بهخوبی همراه میکند. داستان «لونه زنبور» در پایینشهر تهران شکل میگیرد و در نمایش وضعیت اجتماعی بسترش نه اغراق دارد، نه سیاه نمایی و نه خوشانگاری. همانقدر که دنیای قصهاش اجازه دهد گریزی هم به مسائل اجتماعی، اقتصادی و حتی سیاسی میزند.
لکه ننگی دیگر بر دامن سینمای ایران...
شوخی های موقعیت قراره بر اساس حافظه مخاطب و علاقه اش به بازیگر های طنز فیلم باشه!
به طور مثال تند حرف زدن های محسن کیایی که یک ویژگی تثبیت شده توی شخصیت اش هست برای فیلم های کمدی.
به نظر من اینکه فیلمنامه کپی بوده یا فلان، اهمیتی نداره چون به هر حال حتی توی این شرایط هم میتونه یک فیلم مستقل باشه ولی لونه زنبور فقط تبدیل شده به یک اثر تجاری با موقعیت هایی که واقعا سطح شون برای خندوندن بسیار پایینه، لونه ی زنبور که همون کلانتریه و قراره هسته ی اصلی ماجرا باشه به شکل عجیبی الکن و بیهوده در اومده چرا که سکانس های خیلی کمی به گشتن اون دو دوست برای پیدا کردن دست زن پادشاه اختصاص پیدا کرده و این موضوع حتی همون فیلم نامه ی تک خطی و ساده انگارانه ی فیلم رو از ضعیف هم پایین تر آورده.
لونه زنبور یکی از خنده ندار ترین فیلم های طنزی بود که به عمرم دیده بودم.
این اثر نیز مانند بسیاری از آثار طنز چندسال اخیر؛ صرفاً طنز موقعیت است و بس. نه محتوی دارند و نه موضوع درست و اصولی. فُرم را هم وامدار خنگ بازی هایِ محسن کیایی و پژمان جمشیدی اند و ریتم را هم از دست داده اند. تنها می مانند شوخی های جن سی و دم دستی و بی مزه. البته دو بازیگر نقش اصلی بسیار کوشیده اند از فانتزیِ بی مزه و لوس فیلم بکاهند اما کوشش شان بی فایده بوده و ثمری ندارد.
فیلمنامه که اصولاً وجود خارجی ندارد. تنها یک خط نوشته است که آن را ابتدای فیلم در می یابیم.
کمدی که وجود ندارد. تنها چندین موقعیت طنز است که آن موقعیتها به فیلم بدل نمیشوند.
بازی ها هم که بشدت شبیه بداهه است و اتفاقات داستان مسخره و تاریخ مصرف گذشته.
ریتم داستان شیش و هشتی ست.به ضرب و زور ادا و اطوار بازیگران پیش می رود.
هویت فیلم هم کلاً مانند ترانه آخرِ فیلم مجعول و مجهول و من درآوردی ست.
حالا که این فیلم نتوانسته ویترین خوبی برای خودش بچینَد ، اصلاً چرا باید دیده شود؟؟ تنها و تنها به یک دلیل. تا در اتوبوس بین شهری که نشسته اید و نوزادان عزیز درحال عربده کشیدن هستند؛ شما هدست خود را به مانیتور روبرویتان وصل کنید و صدای فیلم را زیاد کنید تا از بسامد صدایِ نوزادانِ عزیز کاسته باشید:)