به گزارش منظوم؛ مرجع سینما و تلویزیون ایران، نویسنده سریال های «میکائیل» و «زیر هشت» این روزها به سبب دیالوگهای بعضا شعاری «زیر پای مادر» مورد انتقاد قرار گرفته است سعید نعمتاله خیلی اهل مصاحبه نیست یا بهتر است بگوییم اصلا اهل مصاحبه نیست اما وقتی صحبت میکند شما مثل دیالوگهای سریالش، درگیر کلمههایش میشوید. واژهها را خیلی خوب و درست انتخاب میکند، آدم جدی و حتی گاهی به قول خودش بداخلاق است اما جدیتش در کلمات تبدیل به یک نازکطبعی میشود که هرکسی آن را ندارد. بعضیها کارش را نمیپسندند و طبق آمارها خیلیها هم از ردههای سنی مختلف، بیننده پروپا قرص سریالهایی هستند که از روی فیلمنامههایش ساختهشده است و حالا هم که «زیر پای مادر» (چه ما دوستش داشته باشیم یا نداشته باشیم) بهعنوان یکی از کارهای پربیننده ماه رمضان انتخاب شده است باید با او صحبت میکردیم.
قراری به چک کردن متن نهایی نداشت چون اعتمادش به حرفهایش زیاد است و برای همین در آخر از او خواستیم منصفانه نظرش را درباره همه اتفاقات رخ داده در آن نشست جنجالی و آن توهین عجیب بهناز جعفری بگوید که منصفانه درباره همکار ما نظر داد. با او همه نقدها را مرور کردیم که خیلی محکم ایستاد و دفاع کرد. حتی گاهی انتقادناپذیر هم بود اما گفتهای از او را بهشدت پسندیدیم و آن اینکه بخل و حسادت با نقد فرق دارد، ما هم سعی کردیم در مصاحبه بخیل نباشیم که منتقد باشیم... نتیجه این گفتوگوی مفصل را در ادامه میخوانید.
قصههای شما در عین اینکه ظرافتهای دنیای امروز و رئال در آن رعایت میشود، فضایی دارد که انگار کمتر تجربه شده است. موقع نگارش فیلمنامه به این فکر میکنید که بیشتر مبتلا به داشته باشد یا اینکه خاصتر و کمتر در جامعه امروز تجربهشده باشد؟باید مبتلا به داشته باشد. ماجرا این است که در زندگی شخصیام هم آدم صددرصد رئالی نیستم و یک فانتزیهایی دارم. قصه «لبخند رخساره» متعلق به الان نیست و مربوط به حدود ششسال پیش است، روزی یک اتفاقی را از روزنامه خواندم که طی یک ماجرایی پدر و پسری با هم دچار اختلاف شدند، قصه هم این بود که پسر عاشق دختری میشود و این زمینه اختلافاتی را بهوجود میآورد. درنهایت وقتی میخواستند این اختلافات را حل و فصل کنند پدر عاشق مادر دختر مورد نظر فرزندش میشود و این برداشت را از آن گزارش روزنامهای برداشتم. کلیتی در جامعه ما وجود دارد اینکه وقتی زنوشوهری از هم جدا میشوند نباید این باعث اختلاف با فرزندشان بشود. حالا آمار طلاق همان چیزی است که شما بهعنوان «مبتلا به» به آن اشاره میکنید و در «لبخند رخساره» هم وجود دارد.
پس داستان براساس جامعه است اما تفاوت آن با رئال چیست؟ من در نمایش یک چیزی یاد گرفتم و آن این است که نمایش بدون غلو بهوجود نمیآید و غلو یکی از عناصر درام و ملودرام است. اگر این غلو نباشد چیزی برای ارائه جذاب نمیشود. اگر قرار باشد همه چیز براساس رئال نوشته شود ما در ایران دو نفر بیشتر نداریم که این کار را خیلی خوب انجام بدهند که یکی از آنها هم همفامیلی من است. بقیه اصلا نمیتوانند و بیشتر تقلید کورکورانه دارند.
الان باید ببینیم که چه چیز رایج است؛ مردم درحال حاضر آخرین سریالهای روز دنیا را میبینند و ما باید این را درک کنیم که در آنسوی دنیا نویسندهها و سازندهها به ملودرام افتخار میکنند و اغلب سریالها ملودرام است اما این سوی دنیا ما مدام دچار یک ادا و اطوارهای شبهروشنفکری هستیم که تجربیات عجیبوغریب داشته باشیم و ملودرام را تکذیب کنیم اما آنها به ملودرام وفادار است و لقمه اصلی فیلم و سریالسازی است.
شما در صحبتهایتان گفتید، غلو یکی از عناصر نمایش است. آیا به این قائل هستند که بازیگران روی صحنه برای سالن نمایش مجبور هستند که یکسری اغراقها را در خود داشته باشند و آن اغراقها در مدیوم تلویزیون و برای مخاطب تلویزیون جواب نمیدهد؟
مثل شکر میماند. شکر در لیوان، کف دست و کاسه خاصیتش متفاوت نمیشود فقط ظرفش عوض میشود. تلویزیون یک رادیوی نمایشی است. توقعی که از تلویزیون میرود این است که گفتار بیشتر از تصویر باشد. اگر کتابی درباره فیلمنامهنویسی را حتی یکبار ورق بزنیم و نگاهی به سرتیترها بیندازیم میبینیم درباره دیالوگنویسی گفته نشده چه اتفاقی بیفتد فقط تاکید به گفتار شده است. معتقدم شاید اگر در کارهای دیگر دیالوگنویسی اتفاق نمیافتد دلیلش نتوانستن باشد. هیچوقت دقیقا همان شیوه و روشی که مردم باهم صحبت میکنند را تبدیل به دیالوگ نمیکنم و یا عینا روابطشان را در سریال کار کنم. اگر به این ترتیب عمل کنم، مردم چه چیز جدیدی دستشان میآید؟
این بهتر نیست که بگذارید در دل داستانهایتان تنها یک یا دو نفر درگیر این شگل دیالوگگویی شوند و باقی رئال باشند و شبیه اکثر مردم؟
تلویزیون را به یک ویدئوکلوپ تشبیه میکنم در این جا تولیدات انبوهی وجود دارد که برای همه سلایق تولید سریال، سرگرمی و... میکند. در کل این تولیدات سالی یک یا دوبار حضور دارم و بقیه سال که این مدل فیلمنامه وجود ندارد و همکاران دیگرم شکل دیگر مینویسند و فقط نعمتاله در طول سال وجود ندارد. ضمن اینکه راضی کردن مردم خیلی مشکل است و همه هیچوقت راضی نیستند، بنابراین ما کاری را میکنیم که فکر میکنیم درست است. هیچوقت امضایم را تغییر نمیدهم این جزو حسنهای من است چرا باید از آن فرار کنم؟
برای اینکه کارهای شما را با کارهای خودتان مقایسه میکنند و نه کارهای دیگران که در طول سال تولید میشود.
من قصهای مینویسم اگر نگاهی در طول سال به نقدها داشته باشید متوجه میشوید تنها نویسندهای که در طول سال مورد تعریف یا نقد قرار میگیرد من هستم و باقی کارها را با نام کارگردانشان میشناسند. این مدلبودن را دوست دارم و با آن ارتباط برقرار میکنم. مشکلمان این است که از قول مردممان حرف میزنیم و این را هم از سیاستمدارانمان یاد گرفتهایم که مدام بگوییم نظر مردم این و آن است! تلویزیون روابط عمومی دارد، میتوانیم زنگ بزنیم و بپرسیم ببینیم درحال حاضر کدام سریال بیشتر دیده میشود. بنابراین من آنی که هستم را باید بنویسم چون در غیراین صورت شکست میخورم. راستش را بخواهید به غرغر کسی گوش نمیکنم بلکه به حرف حساب گوش میکنم. هرجا حرف حساب بوده من گردنم از مو هم باریکتر بوده ولی در غیر این صورت خیر.
خیلیها این موضوع را نقطه ضعف «لبخند رخساره» میدانند و میگویند چرا باید سریال جوری پیش برود که ما اگر آن را نبینیم و دیالوگها را بشنویم و اینطور از روند داستان باخبر شویم. باتوجه به قاعده شما که تلویزیون یک رادیوی نمایشی است بنابراین این افراد بیاطلاع هستند که این حرف را میزنند یا درخواستی متناسب با زمان دارند که شما دوست ندارید آن را برآورده کنید؟
ببینید بستگی دارد، کسانی که از آنها میگویید چه کسانی هستند؟ بههرحال ما باید بپذیریم که این کار پربینندهترین کار ماه رمضان است. ماجرا این است که گستردگی سلیقه را نادیده میگیریم. خیلی کم پیش میآید که بگوییم فیلمی خوب است یا بد. حالا ما با آدمهای مختلفی مواجه میشویم و قرار نیست همه راضی باشند. من با نقد مشکلی ندارم، با حرفی که در آن بخل وجود دارد مشکل دارم. نمیتوانم که برههای ادبیات نمایشی تغییر بدهم در ادبیات فیلمنامهنویسیام براساس آموزشی که دیدم مینویسم و منتقد براساس آموزشی که دیده نقد مینویسد.
اصلا این وسط دعوایی وجود ندارد، دعوا وقتی بهوجود میآید که حرفهای غرضورزانه گفته شود؛ به این دلیل که سعید نعمتاله خیلی اهل مدارا نیست یا چون بهناز جعفری فلان حرف را زده ما درباره کار نظر منفی میدهیم. این اسمش شانتاژ است و نباید این کار را بکنیم. بگذارید چیزی را به شما بگویم اینجا خیلی همه چیز غمانگیز است؛ فیلم ساختن، نقد کردن و فیلمنامهنویسی، اصلا نمیدانم چرا اینقدر غمانگیز زندگی میکنیم. اینقدر رفتارها ناامیدکننده و بد است، تعجب میکنید که همین آدمهای اطرافتان ناگهان در اتفاقی مثل انتخابات اینقدر بههم نزدیک میشوند و با برادری رخدادی را جلو میبرند اما چرا ناگهان همه چیز میترکد؟! چرا اینقدر نامهربانی گسترش پیدا میکند، فضای مجازی را اوباش تسخیر کردند و مادروخواهر کسی در امان نیست. بهخاطر همه این غمانگیز بودنهاست که میگویم حرفها فنی نیست، پای بخل وسط است و وقتی پای بخل وسط باشد من آدمی نیستم که بایستم و حرف بخورم!
بگذریم؛ تاکید شما بر شغلها یکی از نکات جالب این سریال هست. چرا شغل آدمها تا این اندازه برایتان مهم است؟
اگر درباره زندگی افراد صحبت میکنیم درواقع درباره شغلشان هم صحبت میکنیم چون دائما همراه آنهاست. همه آدمهای داستانم شناسنامه دارند خیلی کم دیدهام که شغلی در سریال یا فیلمی اینقدر پررنگ شود یا اینکه یک شی مثل انگشتر تبدیل به کاراکتر جاندار شود. شغل آدمها بر زندگیشان تاثیر میگذارد اما در فیلمنامهها از کنار شغل بهراحتی میگذرند اما در فیلمنامههای من این طور نیست. به این معتقدم که در یک ساختمان همه آدمها ناکامیها و بهکامیها و شغل دارند که در زندگیشان تاثیرگذار است و این در «لبخند رخساره» به وضوح وجود دارد. برایم جالب است که هیچوقت منتقدان به این موارد توجه نمیکنند.
آدمهای آسیبدیده، انگار قشنگتر حرف میزنند و دیالوگهایشان بهواسطه رنجشان معنا پیدا میکند. آیا این کمبود روشنی و غمانگیزی که در دل کارهای شما وجود دارد از سالهای اخیر و از فضای جامعه نشات گرفته است یا شما دوست دارید اینطور بنویسید؟
ساراماگو وقتی جایزه نوبل را دریافت کرد، گفت: «بزرگترین درسم را از مادربزرگم یاد گرفتم که سواد نداشت. او به من گفت، زندگی چقدر خوبه ولی حیف که باید مرد.» اما جدای از این باید بگویم سطح زبان مردم را شغلشان مشخص نمیکند. خود هر فیلمنامهای میگوید که من را چطور بنویس. شاید نسبت به پنج تا شش سال گذشته، پوستپیازیتر شدهام و دقیقتر بخواهم بگویم، از سال ۸۸ به بعد خیلی حساستر شدم یا حتی غمگینتر. شاید این غم در نوشتههایم تاثیر بگذارد. اما چه دلمان بخواهد چه نخواهد جامعه ما هم غمگین است و هم عصبانی. عصبانیتهای «لبخند رخساره» هم از دل جامعه میآید. اتفاقا به بهرنگ توفیقی هم گفتم که این قصه بیشتر شبیه رمان است و حتی دانای کل دارد، برای اینکه جامعه امروز ما، عاشق مونولوگ است؛ دوست دارند، حرف بزنند و یکی گوش کند انگار نیازی نیست دیگری حرف بزند.
شما چرا سراغ کارگردانی نمیروید چون در پروژهها تقریبا همهکاره میشوید!
من همهکاره نمیشوم بلکه همراه فیلمنامهام هستم تا دیالوگها درست ادا شوند و احیانا اگر کارگردان به بازنویسی نیاز داشت آن را انجام بدهم. حق وتو هم دارم مگر اینکه کارگردان چیزی از من بخواهد. اینطور نیست که بازیگر درباره چیزی بگوید و من هم در فیلمنامه اعمال کنم چون اعتقاد دارم هرکس باید کار خودش را بکند. سکاندار یک پروژه کارگردان است و اگر غیر از این بود که من با هرکسی نمیتوانستم کنار بیایم چون کسی دوست ندارد در کارش دخالت شود.
پس چرا فیلم نمیسازید؟
چون دلم نمیخواهد، دوست ندارم. ما یک کارگردان داریم و یک فیلمساز؛ خیلیها کارگردان هستند و خیلیها تقریبا تکنسین هستند که اصلا باهم فرقی ندارند و از دوتا لانگشات، مدیومشات و بسته و تمام... تشکیل میشوند. هیچ تالیفی به آن معنایی ندارند که وجود دارد. ترجیحم این است که فیلمساز باشم و شاید الان چون استعدادش را ندارم وارد این حوزه نمیشوم وگرنه کارگردانی که آسانترین کار این روزگار است.
آیا حساسیتهایی که شما روی متنتان دارید باعث نشده است که دایره کارگردانهایی که با آنها کار میکنید بستهتر شود؟
خیلی در این زمینه خوششانس بودم. با کارگردانهایی کار کردم که بسیار متعهد بودند. بهرنگ توفیقی هم از شانسهای بزرگترم در طول این سالها بوده است که این اواخر دارم با او کار میکنم. کارگردان ماشین نیست که دنبال تنوعش باشم، حتی من میبینم که جاهایی بهرنگ از ماجرای مالی عبور میکند تا کار خوب باشد چرا باید آن را تغییر دهد.
این تحلیل را قبول دارید که کار کردنهای پیدرپی با یک شخص یا چند فرد مشخص آدم را به تکرار میرساند یا اینکه باید با همان آدمها مدام دنبال تازهکردن دادهها و... باشیم.
قرار نیست آدمها همیشه خودشان را بهروز کنند، مگر آدمها قانون اساسی هستند که باید در آن بازنگری شود. همه چیزها تجربی است بعضی فیلمها مثل تفاوت «آرایش غلیظ» و «رگ خواب» هستند، کارگردان در جایی چیزی را تجربه میکند که با تجربهها و دانستههای قبلیاش درتضاد است. جدای از این چرا باید مدام یک قدم رو به جلو باشیم مگر سینما و نمایش ما یک قدم رو به جلو هستند؟
آخر این قاعده برای ما ثابت شده است که آب یک جا باشد میگندد!
آن آب است و درباره مسئله علمی حرف میزنیم که درباره آدمها صدق نمیکند.
یعنی خودتان در زندگیشخصیتان هم این حرف را قبول ندارید که اصلی بهنام تکرار وجود دارد؟
هرکارگردانی لحنی دارد و هر کارگردانی لحنش را در کارش جاری میکند، درباره فیلمنامهنویسی اصولی وجود دارد که باید انجام شود. تکراری وجود ندارد چون عسگرپور یک لحن دارد، بهرنگ یک چیز دیگر و سیروسمقدم هم شکلی دیگر است؛ این کارها ثابت شده که نویسنده بهخاطر لحن آن کارگردانها در فرم، قطعا به تکرار نمیرسد. اما در زندگی شخصیام خیلی آدم تنوعطلبی نیستم و ۱۰ سال است که از یک سوپرمارکت خرید میکنم.
اما قبول دارید که میان کارهای شما مخاطبان «جراحت» خیلی بیشتر از این کار بود و...
نه راستش، این مسئله به فیلمنامه ارتباطی پیدا نمیکند. هیچ کارگردانی در کارهایم سکانسی را جابهجا نکرده است. ضمن اینکه «لبخند رخساره» را بیشتر از «جراحت» دوست دارم و این کار یکی از سه کار برتر مورد علاقهام است و در آن هیچ کلکی به بیننده نزدم.
آیا تا بهحال به این فکر کردید که علاقهتان نسبت به ملودرام را گوشهای بگذارید، حتی به طنز فکر کنید یا ژانرتان را عوض کنید؟
من در ژانر پلیسی هم کار کردم، اما درباره طنز باید مسئلهای را بگویم؛ اگر طنز این فیلمنامههای دو ورقی است که با آن سرصحنه میروند، به دوربین نگاه میکنند و میخندند، هرگز چنین کاری نمیکنم چون اصلا اینها تعریف اصلی طنز را در خودشان ندارند. منظورم طنز واقعی است و طنز نوشتن یک آدم باحال میخواهد که حالش خیلی خوب است. من آدم باحالی نیستم که طنز بنویسم. فیلم طنز کم میبینم و دوستانم جوک و فیلم طنز برایم نمیفرستند چون میدانند خیلی مورد استقبالم قرار نمیگیرد. چیزهایی که در حیطه احوالم هست را تجربه میکنم. شما نمیتوانید از یک آرپیجی زن توقع ردیابی هم داشته باشید.
نوشتههای شما طوری است که ما دوست داریم مکتوب هم بماند چرا دوباره سراغ داستاننویسی نمیروید؟
دو دولت قبل جلوی انتشار مجدد کتابم را گرفتند اما در کل میخواهم بگویم، ادبیات خیلی حالش بهتر است و بوی خوشایندی دارد و این هیاهویی که دور و بر سینما و تلویزیون است آنجا نیست. برای همین همیشه رجعت به آنجا را دوست دارم، اما فیلمنامهها خیلی از من وقت میگیرد اما باید بگویم شاید یکی دو تا کار به فیلمنامهنویسی بدهکار باشم اما بعد از آن سعی میکنم روزهایم را با دخترم بگذرانم، به ادبیات برگردم و مجموعه قصههایی را که نتوانستم چاپ کنم به سرانجام برسانم.
آیا به مدیوم سینما هم فکر میکنید؟
مدیوم سینما به من فکر میکند. پیشنهادهای سینمایی زیادی دارم اما همیشه پای یک فیلمنامه سریال هستم که وقت نمیکنم آن سمت بروم. اما با بهرنگ توفیقی به کاری سینمایی فکر میکنم و شاید امسال نوشتن آن را شروع کنیم.
میخواهم در پایان این سوال را از شما بپرسم؛ آیا قبول دارید اظهارات بهناز جعفری در آن نشست بسیار بد و توهینآمیز بود؟
بگذارید اینطور بگویم که من از چند نفر از دوستان مطبوعاتیام در رابطه با آن خبرنگار حاضر در نشست شنیدم که خطاب به او آن ماجراها شکل گرفت.
بله آقای حجتالاسلامی.
درباره او خیلی متاسفم، حتی به تهیهکننده گفتم، شما باید از دلش دربیاورید چون درباره او خیلی شنیدم که شخصی خوب و محترم است و کارش را هم خوب است. اما در کل این را هم اضافه کنم که هیچ خبرنگار یا هیچکسی یک آدم را بزرگ نمیکند آدمها را خدا بزرگ میکند.