به ازای هر نفری که با دعوت شما در منظوم ثبتنام میکنند 20 امتیاز میگیرید.
لینک دعوت:
کمدی دیگری که باز هم ستارهاش علیرضا خمسه است و البته اینبار زوج او و غلامحسین لطیفی با هم ستونهای خندهآور فیلماند. آتنه فقیهنصیری و حمیده خیرآبادیهم همان نقشهای همیشگی زنان در فیلمهای آن دهه را دارند. زنانی نسبتا منفعل که واقعا در درام فیلم نقش چندان مهمی ندارند.
ابوالحسن داوودی با همین فیلم نشان میدهد که در کمدی اصولا نگاه خوبی دارد. فیلم داستان یک فروشنده دستفروش و دورهگرد است که اسمش دلشاد است اما آدم گرفتاری است که اجاره خانهاش عقب افتاده و حالا باید به روشهای جدید متوسل شود تا پول دربیاورد. در نهایت سراغ راهی میرود که برای شخصیتی مثل او عجیبترین راه است.
فیلم البته الان به اندازه سالی که اکران شد بیننده را نمیخنداند اما به هر حال جزو کمدیهای مهمی است که بیشتر تحتتاثیر فضای کمدیهای دهه شصت است.
هنوز هم خیلی از منتقدان معتقدند که این بهترین فیلم تهمینه میلانی است. فیلمی که در آن از مایههای فمینیستی خبری نیست و به جایش برداشت شوخطبعانهای از زندگی دختر جوانی دارد که در خانوادهاش روحیهاش کمتر درک میشود و اتفاقا برادر همراه دوستداشتنی دارد. دختر جوان عاشق اختراع کردن است اما اختراعاتش اغلب اوقات با شکست روبهرو میشوند. تا این که یک دستگاه به دردبخور اختراع میکند: دستگاهی که میتواند فکر دیگران را بخواند. دختر که عاشق مدیرعامل شرکتی شده که در آن کار میکند موفق میشود بعد از کلی رویاپردازی دل مدیرعامل را به دست بیاورد.
بازی ماهایا پطروسیان در نقش دختر جوان عالی است و تهمینه میلانی هم کارگردانی روان و خوبی دارد.
میشود گفت آخرین فیلم صمدی است که با استقبال مخاطبان روبهرو شد. صمدی از روی کتاب «سه مرد و یک سبد» نوشته کولین سرو اقتباس آزادی از آن قصه را جلوی دوربین برد. در سینما زیاد داریم فیلمهایی که مشابه این قصه را دارند. نوزاد و کودکی که گم شده و مردانی که چیزی از مادرانگی ندارند پیدایش میکنند و با آمدن کودک زندگیشان عوض میشود.
فرامرز قریبیان، علیرضا خمسه و آتنه فقیهنصیری بازیگران فیلم هستند. حضور فرامرز قریبیان در این کمدی جالب است چون او اکثرا به عنوان بازیگر نقشهای جدی دراماتیک شناخته میشد.
«دو نفر و نصفی» فیلم سبک و مفرحی است درباره مادری که دختربچهی یازده سالهاش به اسم پریسا را به پارک میبرد و دخترک با کالسکهاش گم میشود. دو مرد او را پیدا میکنند و دلشان میسوزد و سعی میکنند تا پیدا شدن مادر دخترک از او مراقبت کنند. طبعا این مردهای مجرد چیزی از بچهداری نمیدانند و همین لحظات شوخطبعانهای را رقم میزند.
یک فیلم کودک بامزه دیگر از مرضیه برومند که از عروسکهای جوجه و گربهی محبوب سریال دوستداشتنی «خونه مادربزرگه» به عنوان کاراکترهای اصلی استفاده کرده است. ماجرا بر سر یک گردنبند است که مادربزرگی میخواهد آن را به نوهاش ریحان ببخشد اما این وسط مخالفان سرسختی هم هستند از جمله نیمتاج دختر خانم بزرگ و پسرش که چشمشان دنبال گردنبند است و سعی میکنند با کمک دو دزد گردنبند را بدزدند. موفق هم میشوند اما موقع فرار دزدها سوار ماشین یک عروسکساز میشوند که از قضا عروسکهایی که ساخته در ماشین هستند.
عروسکها میخواهند خودشان و گردنبند را از دست دزدها نجات بدهند و یک ماجراجویی بامزه آغاز میشود که یک سر آن عروسکهای بامزهاند و طرف دیگر آدمبدهای قصه.
در طول این سالها مرضیه برومند نشان داده که هیچکس به خوبی او نمیتواند فیلمهای عروسکی بامزه بسازد.
از من بپرسید این بهترین فیلم مهدی فخیمزاده است و یکی از بهترین بازیهای کارنامه فاطمه معتمدآریا. مردی با بازی مهدی هاشمی به همراه همسرش با بازی فاطمه معتمدآریا در یک شرکت دارویی کار میکنند. مرد معاون مدیرعامل است و زن یکی از آن کارمندانی که دائم دنبال حق و حقوق است و جار و جنجال در شرکت راه میاندازد و مدیرعامل همیشه مرد را صدا میزند که همسرش را از دفتر مدیریت بیرون ببرد. در نهایت با پیگیریهای زن و یکی از دوستانش معلوم میشود که مدیرعامل اختلاس کرده است.
زن به پلیس گزارش میدهد و مدیرعامل برکنار میشود. در حالی که مرد انتظار دارد به عنوان معاون مدیرعامل که به زن هم در اثبات ماجرا کمک کرده مدیرعامل شود، هیاتمدیره زن را به عنوان مدیرعامل انتخاب میکنند. این انتخاب زندگی زناشویی زن و مرد را تحتتاثیر قرار میدهد چون مرد طاقت ریاست همسرش را ندارد.
ریتم خوب فیلم، بازی درخشان معتمدآریا و مهدی هاشمی و فیلمنامهی شیرین همه عواملی هستند که «همسر» را تبدیل به یکی از کمدیهای خوب سینمای ایران میکنند.
الان ممکن است همه داوود میرباقری را با سریالهای عظیم مذهبی که ساخته به یاد بیاورند یا حتی با سریال کمدی شکستخورده «شاهگوش» در شبکه نمایش خانگی اما داوود میرباقری سازنده یکی از بهترین کمدیهای تاریخ سینمای ایران است.
چه مناقشههایی که بر سر این فیلم به پا نشد. به سینماهای نمایشدهنده فیلم حمله شد و فیلم را از اکران پایین کشیدند. همه این هیاهوها نه به خاطر سوژه فیلم که فقط به دلیل مردی بود که لباس زنانه میپوشید و اکبر عبدی نقشاش را بازی میکرد. هنوز تب مهاجرت داغ نشده بود اما انگار میرباقری چنین روزهایی را پیشبینی میکرد که سوژه فیلمش درباره مهاجرت بود.
مردی به نام عباس با بازی اکبر عبدی به ترکیه رفته شاید بتواند ویزای آمریکا بگیرد و مهاجرت کند. دنیا با بازی آزیتا حاجیان هم در ترکیه ساکن است که نمیتواند به ایران برگردد. عباس و زن در یک هتل هستند. عباس تصمیم میگیرد برای مدتی نقش زن را بازی کند و با یک مرد آمریکایی ازدواج کند که بتواند به آمریکا برود. او در لباس زنانه دوست دنیا میشود و کمکم عاشق او میشود. به نظر میرسد که بخشهایی از فیلم وامدار «بعضیا داغشو دوست دارن» بیلی وایلدر است.
داریوش ارجمند یکی از بهترین بازیهای کارنامهاش را ارائه میدهد در نقش مردی که در ترکیه هنوز غیرت و مردانگیاش را حفظ کرده اما کارچاقکن هم شده و به عباس راهنمایی میدهد.
یکی از بهترین کمدیهای سینمای ایران که اتفاقا از بهترین فیلمهای دفاع مقدسی هم محسوب میشود. کمال تبریزی برای اولینبار از خط قرمزهای مربوط به فیلمهای دفاع مقدس عبور کرد و توانست با یک فیلم جنگی سر شوخی را باز کند. کاراکترش مثل بقیه فیلمهای دفاع مقدسی آن دوره شخصیتی منزه و آسمانی نبود. یک آدم معمولی ترسو بود که اتفاقا میترسید به جنگ برود و دست اتفاق باعث شد به جنگ برود. هدف والایی هم نداشت و بیشتر میخواست بتواند وام بگیرد تا خانه نیمهکارهاش را تمام کند.
صادق مشکینی کاراکتر دوستداشتنی فیلم بود. مردی که با وجود وحشت از جنگ هر چه میخواست از خط مقدم دورتر شود، نزدیکتر میشد و در نهایت حتی مجبور شد آی.پی.جی به دست بگیرد. پرویز پرستویی در نقش صادق مشکینی درخشید. یکی از بهترین بازیهای پرستویی است. فیلمنامهی رضا مقصودی بامزه بود و کارگردانی کمال تبریزی هم حس شوخطبعی فیلم را حفظ کرد.
فیلم برندهی سیمرغ بلورین بهترین فیلمنامه شد اما در کمال تعجب پرویز پرستویی برای بازی درخشانش حتی نامزد دریافت جایزهی بهترین بازیگر مرد نشد.
کلاه قرمزی از همان ابتدا که وارد کنداکتور برنامههای تلویزیون شد کاراکتر محبوبی بود. تا این که بالاخره ایرج طهماسب تصمیم گرفت شخصیت تلویزیونی محبوب مردم را روی پردهی بزرگ سینما بیاورد.
فیلم در حقیقت به پیشینهی زندگی کلاه قرمزی اشاره دارد. این که او کودکی تنهاست و در حاشیهی تهران با مادربزرگش زندگی میکند. یک روز در تلویزیون آقای مجری را میبیند که با بچهها با مهربانی حرف میزند و از آنها دعوت میکند که به ساختمان جامجم بروند. آن هم درست روزی که همه با کلاه قرمزی دعوا کرده بودند. کلاهقرمزی به شهر میآید که همکار آقای مجری شود و پیش پسرخالهی بامرامش ساکن میشود اما همینطور دردسر پشت دردسر است که به وجود میآورد.
دردسرهای کلاه قرمزی هنوز هم خندهدارند از جمله سکانسی که با پسرخاله به خواستگاری میروند. هر چند بازی فاطمه معتمدآریا، حمید جبلی و ایرج طهماسب بسیار شیرین است اما مشخصا سلطان فیلم کلاه قرمزی و پسرخالهاند که حاصل مغزهای متفکر و خلاق طهماسب و جبلی هستند.
محمدرضا هنرمند دو سال پیاپی دو کمدی درجه یک ساخت. اولینشان «مرد عوضی» بود. ماجرای مردی به نام خسرو که پودر لباسشویی اختراع کرده که جادویی است. خسرو به یک کارخانه تولید پودر میرود تا با دیدن مدیرعامل کارخانه بتواند اختراعش را در سطح انبوه تولید کند. اما از آسانسور پرت میشود. مدیرعامل شرکت هم که در شرف ورشکستگی است سکته میکند. در بیمارستان یک دکتر مغز خسرو را به بدن مدیرعامل پیوند میزند و طبعا حالا پودر لباسشویی امکان تولید پیدا میکند اما این پودر لباسشویی باعث دردسرهای زیادی میشود که حتی در سطح شهر هم دردسر ایجاد میکند.
پرویز پرستویی، فاطمه معتمدآریا و افسانه بایگان بازیگران نقشهای اصلی بودند و بخش زیادی از بار کمدی فیلم بر دوش آنها بود.
یکسال بعد از موفقیت «مرد عوضی» هنرمند دوباره با پرویز پرستویی در یک کمدی دیگر همکاری کرد که حتی موفقتر از قبلی از کار درآمد. در آن زمان در سینماهای جهان فیلم ترسناک «مومیایی» طرفداران زیادی داشت و هنرمند با هوشمندی اسم فیلمش را گذاشت: مومیایی ۳.
فیلم داستان یک افسر پلیس وظیفهشناس است که در کارش دقت و صداقت زیادی دارد. او باید کلانتری محل خدمتش را به صاحبخانه پس بدهد اما جای دیگری را هم پیدا نمیکند. در این گیر و دار یک جسد مومیایی هم به سرقت میرود که پیگیری پرونده برعهده اوست.
پرویز پرستویی نشان میدهد که چه استعداد خوبی به خصوص در کمدی موقعیت دارد.