به ازای هر نفری که با دعوت شما در منظوم ثبتنام میکنند 20 امتیاز میگیرید.
لینک دعوت:
به گزارش منظوم؛ مرجع سینما و تلویزیون ایران، تئاتر ایران همواره محل رشد و شکوفایی چهرههای مطرح و هنرمندان بزرگ بوده و بارها به هنرهای دیگر و بهخصوص سینما یاری رسانده و مایهی بالندگی و پیشرفت فیلمهای ایرانی شده است. اما در میان همهی آمدگان و رفتگان صحنههای تئاتر، چند نام همواره در تاریخ هنر این سرزمین خواهند درخشید و گویی سرنوشت و حتی هویتشان به یکدیگر گره خورده است. این پنج بزرگ به نوعی اعتبار و حیثیت هنر نمایش در ایران هستند و حضورشان چه بر روی صحنه و چه در برابر دوربین همواره با وقار و حرمت همراه بوده و هست.
البته در باغ سرسبز تئاتر، درختان تناور دیگری هم همبالای آنان هستند و چهبسا در سایهگستری و باروری دستکمی از این پنج نام ماندگار نداشته باشند، اما روند وقایع چنان بوده که از بین این همه نام بزرگ و پرارجوقرب تنها این پنج تن به یکدیگر گره خوردهاند و در نگاه مردم اعتبار و محبوبیت یافتهاند، چنان که وقتی نام یکی از این بزرگان برده میشود مردم بیاختیار چهار عزیز دیگر را نیز به یاد میآورند و تصویرشان را از ذهن میگذرانند؛ استادان عزتالله انتظامی، علی نصیریان، جمشید مشایخی، محمدعلی کشاورز و... داود رشیدی. و دریغا که اکنون از شمار این پنج تن یکی کم شده و اهل فرهنگ و هنر این سرزمین به سوگ پیر شیرینسخن سپیدموی سپیدرویی نشستهاند که بخشی از بهترین خاطرهها و تصویرهای ذهنیشان را به حضور گرم و دلپذیر او در فیلمها و سریالهای بهیادماندنی نیم قرن اخیر مدیوناند.
مرور کارنامه و آثار و تأثیرات داوود رشیدی کار سادهای نیست و به اندازهی خلاصه کردن حاصل عمری پرکار و پربار در ظرفی محدود دشوار است. تلاش میکنیم به احترام خاطرهی هنرمندی بزرگ و مردی دوستداشتنی، لحظهها و تکههای پراکندهای از مسیر پیمودهی او را کنار هم بگذاریم و به تصویری از حیات هنری او برسیم. درگذشت این استاد گرانقدر برای شاگردان و دوستدارانش غم سنگینی است، اما بیش از همگان شاید خانوادهی هنرمندش، دخترش لیلی، همسرش احترام برومند و خواهران همسرش راضیه و مرضیه برومند سوگوار و اندوهگین باشند. درگذشت پدر و دوست و استادشان را به آنان و به تمامی دوستداران سینما و تئاتر ایران تسلیت میگوییم و برایشان شکیبایی آرزو داریم.
داوود رشیدی متولد ۱۳۱۲ تهران به خاندانی سرشناس از رجال تأثیرگذار عهد قاجار و دوران مشروطه منتسب است. پدربزرگش از روحانیان مشروطهخواه بود و جدش زینالعابدین حایری مازندرانی از مراجع تقلید عصر قاجار و از چهرههای شاخص روحانیت سیاسی آن دوران شمرده میشد. پدرش دیپلمات بود و در چند کشور سفیر شد و خلقوخویی نرم و متمایل به فرهنگ و هنر داشت. این سلسلهی مردان نامی، تنها یک هنرمند بزرگ کم داشت که آن قرعه هم به نام داود رشیدی خورد. او از همان ابتدا کشش و گرایش آشکاری به هنر و ادبیات داشت. از نوجوانی که به اقتضای حرفه و موقعیت سیاسی پدرش مدام مسافر کشورهای دیگر میشد تا سالهای تحصیل متوسطه که در ترکیه و فرانسه گذراند همواره به سمت موضوعها و ردههای فرهنگی و هنری متمایل میشد و در نهایت هم تحصیل دانشگاهیاش را در بازیگری و کارگردانی تئاتر در ژنو ادامه داد و هنرجو/ دانشجوی کنسرواتوار ژنو شد.
عکس از محمد اسماعیلیپس از فارغالتحصیلی در سال ۱۳۴۳ به ایران بازگشت و در ادارهی تئاتر (وابسته به وزارت فرهنگ و هنر وقت) استخدام شد؛ پیشتر از آن هم زمانی که هنوز کودکی هفتهشت ساله بود با معرفی دخترعمهاش خانم دکتر طوسی حایری به عبدالحسین نوشین، نقشی کوچک و گذرا در نمایش مردم را تجربه کرده بود و با توجه به فضای زندگیاش در نوجوانی و سپس جوانی که سرشار از حالوهوای هنر و ادبیات بود به هیچ وجه بیگانه با تئاتر نبود و با استخدام در ادارهی تئاتر دقیقاً سر جای خودش قرار گرفت. با همین پشتوانه و به خاطر علایق عمیقش به تئاتر بود که بلافاصله پس از جا افتادن در ادارهی تئاتر، گروه تئاتر امروز را پایهگذاری کرد که چهرههای سرشناسی چون پرویز فنیزاده، داریوش فرهنگ، مهدی هاشمی، فهیمه راستکار، سیاوش طهمورث، مرضیه برومند و سوسن تسلیمی از اعضایش بودند. همزمان با بازی در فرار از تله (جلال مقدم) در سینما هم جای پایی برای خود باز کرد و خیلی زود به گزینهی پرکار نقشهای مکمل اثرگذار تبدیل شد. ضمن اینکه نمایشنامههای خارجی را به فارسی برمیگرداند و چند متن نوشتهی غلامحسین ساعدی را هم در قالب تلهتئاتر کارگردانی کرد.
در ۱۳۵۲ از ادارهی تئاتر به تلویزیون ملی رفت و مدیر گروه نمایش و سرگرمی شد. بخش عمدهی انرژی و وقتش در این دوران صرف برنامهریزی و حمایت از تولید نمایشهای تلویزیونی و برنامههای دراماتیک تلویزیون ملی میشد، ولی در همین دوران شاهنقش بزرگ کارنامهاش را در کندو (فریدون گله) بازی کرد و از بسیاری جهات به اوج موفقیتش در سینما رسید. مجموعهی فعالیتهایش در تلویزیون و تئاتر، در کنار وجههی مثبتی که در سینما به دست آورده بود، باعث شد در ردیف معدود بازیگران معتبر و آبرودار سینمای ایران قرار بگیرد که پس از انقلاب هم مانع چندانی برای حضورشان ایجاد نشد و در نتیجه با توجه به کمبود بازیگران نامدار و محبوب در نخستین سالهای سینمای پس از انقلاب، عملاً جایگاهش به عنوان بازیگری پرکار تثبیت شد و سالهای ابتدایی دههی شصت را باید شلوغترین دوران کارنامهاش دانست. البته این پرکاری به آن معنا نبود که مسیر ورودش به سینمای پس از انقلاب را گلآذین کرده بودند: «سال ۵۸ خواستند از تلویزیون تقاضای بازنشستگی کنم و همین کار را هم کردم. اول با تقاضای بازنشستگی موافقت شد و بعد اخراجم کردند تا حقوق نگیرم. بچههای جوان که در گروه پاکسازی فعال بودند، آمدند و گفتند ما شما را پاکسازی نمیکنیم، اخراج میکنیم تا جای دیگر بتوانید کار کنید. من هم خداحافظی کردم و رفتم.» با این وجود در سالهای نخستین پس از انقلاب او در نزدیک به بیست فیلم بازی کرد که شیلات، خانهی عنکبوت، کمالالملک و گلهای داودی از مشهورترین آنها بودند.
طبیعتاً نقشهای او در بسیاری از فیلمهای اولیهی سینمای پس از انقلاب چندان مجالی برای هنرنمایی او و بروز تواناییهایش ایجاد نمیکردند، اما اعتبار او به عنوان بازیگری باتجربه و توانا در گذر از این تجربههای نهچندان موفق هم بدون آسیب ماند. جا به جا هم اگر فرصتی فراهم میشد با بازی در نقشهای مکمل خوب و اثرگذار، به مخاطبانش یادآوری میکرد که هنوز همان بازیگر نقش آقا حسینی کندو است و چیزی از قابلیتهایش کم نشده است.
با پوست انداختن سینمای ایران در میانههای دههی ۱۳۶۰ و رواج گونههای تازهای از فیلمهای سینمایی، رشیدیعرصهی جدیدی را آزمود که خیلی زود به موفقترین تصمیم حرفهایاش تبدیل شد و راه او را به خانههای مردم و قلبهایشان باز کرد؛ او خانهاش را از سینما به تلویزیون تغییر داد، همان طور که ده سال قبلش از تئاتر به سینما اثاثکشی کرده بود. البته در این تصمیمگیری، جبر زمانه هم بیتأثیر نبود، ولی در هر صورت نتیجهاش برای بازیگر میانسالی که کولهباری از تجربه را به دوش میکشید و اعتبارش اجازه نمیداد که زیر بار هر نقش و هر فیلمنامهای برود، بسیار مثبت بود.
فرار از تله (جلال مقدم)در سال ۱۳۶۳ و پس از بازی در دو فیلم کیومرث پوراحمد ناگهان فعالیت سینمایی رشیدی قطع شد و نزدیک به ده سال متوقف ماند. با این حال او همچنان در اواسط دههی شصت و اوایل دههی هفتاد در حالی که اجازهی فعالیت در سینما را نداشت، حضور پررنگی در سریالهای تلویزیونی داشت که بهمراتب پرمخاطبتر از سینما بود؛ سریالهایی چون گرگها و عطر گل یاس تماشاگران زیادی داشت اما مشهورترین نقش او مفتش شش انگشتی در سریال هزاردستان (علی حاتمی) بود. بازی او در این سریال و حضور چشمگیرش در ویترین پرستارهی هزاردستان نقطهی اوج دیگری را در کارنامهاش رقم زد و باعث شد تقریباً تمام مردم و مخاطبان بالقوهی تلویزیون، با احترام به ستایش بازی او بنشینند.
از همین سالها اسطورهی هنری «پنج بزرگ تئاتر و سینما» شکل گرفت و رشیدی در تمام گزینشها یکی از انتخابهای اصلی مردم و منتقدان و اهل سینما بود. او با حضور مداومش در تلویزیون و بازی در سریالهایی که بعضی از آنها بهراحتی خیابانهای شهرهای بزرگ را خلوت میکردند و مخاطبان چندین میلیونی داشتند، وارد مسیر تازهای شد که چهبسا حتی بیشتر از سینما در قوام محبوبیتش نقش داشت. صدای خاص و پروردهی او و تسلطش روی فن بیان یکی از اصلیترین ویژگیهای بازی او بود که در تلویزیون و در غیاب دوبله مجال بروز یافت و به شناسه و امضای هنریاش تبدیل شد. او کلمات را با دقت خاصی و خیلی شمرده به زبان میآورد و فرم خاص نفس گرفتن و تقطیع واژگانش به قدری شخصی و اصیل بود که نه مشابهی داشته و نه تا به امروز مقلد مستقیمی برایش وجود دارد، اما تأثیرش روی شیوهی دیالوگگویی و فن بیان بازیگران تئاتر و سینما مشهود است.
تا زمانی که سایهی دوبلورهایی سرشناس با صداها و لحنهای خاصشان روی بازی او احساس میشد هنوز کیفیت واقعی بازیاش فقط برای تماشاگران پیگیر تئاتر آشکار بود، اما تلویزیون فضا و فرصتی فراهم کرد که همگان با سبک خاص بازی و شیوهی بیان رشیدی آشنا شوند و او را با آن صدا و لحن خاص به جا بیاورند. در مجموع سالهای ۱۳۷۰ و پس از آن سالهای باروری و پرکاری او در تلویزیون بود و در اغلب سریالهای مهم آن زمان نامش به چشم میخورد. آوای فاخته، گل پامچال، تنهاترین سردار، ولایت عشق، مختارنامه و کلاهپهلوی از دیگر کارهای تلویزیونی مشهور او در سالهای گذشته بوده است. گذشته از آن، به عنوان راوی مستند نیز تجربههایی در تلویزیون داشت و تسلطش روی زبان فرانسه باعث میشد حضورهایی در عرصهی آثار غیرداستانی هم داشته باشد.
در این سالها ارتباط او با صحنه هم قطع نشد و همچنان موقعیتش را به عنوان یکی از شمایلهای وزین تئاتر در ایران حفظ کرد. در سال ۱۳۷۰ او پیروزی شیکاگو را در تئاتر شهر روی صحنه برد که پرفروشترین تئاتر ایران پس از انقلاب شد و یکی از گستردهترین تبلیغهای شهری را در بین نمایشهای ایرانی داشت. در سال ۱۳۹۱ نشان درجه یک فرهنگ و هنر ایران از سوی ریاست جمهوری به داود رشیدی اعطا شد و البته از سالها پیش از آن چهرهی ماندگار عرصهی هنر شناخته میشد. بخش مهمی از فعالیتهای او در سالهای پایانی، تلاش برای هموار کردن مسیر جوانترهای تئاتر بود. او به جای تمرکز روی اجرای نمایشهایی به کارگردانی خودش، سعی میکرد شرایطی فراهم کند که نورسیدگان و شاگردانش بتوانند نمایشهایشان را روی صحنه ببرند و استعدادشان را نشان دهند.
در سالهای آخر دچار آلزایمر شده بود و حال عمومیاش خوب نبود، اما حضور تاریخیاش در عکس یادگاری مشهوری که برای چاپ روی جلد شمارهی ۵۰۰ ماهنامهی فیلم گرفت، بار دیگر یادآور شمایل شیک و پاکیزه و آراستهی مردی بود که اشرافیتی توأم با وقار را در اغلب نقشهایش بازتاب میداد و هرگز جلوی دوربین هیچ کارگردانی شلخته و شتابزده حاضر نشد. طمأنینه و وقار ذاتی او که ملازم بهترین نقشهای کارنامهاش بوده در طول چند دهه به ویژگی اصلی شمایل دراماتیک او تبدیل شد و حتی در حضوری دوستانه و افتخاری هم میتوان رد این وقار و آقامنشی را دید. او در سالها و بلکه ماههای آخر عمر پربارش هم به هر کس و هر چیزی شبیه بود جز پیرمردی شکسته و آلزایمری که از انجام حرکات سادهی روزمرهاش هم ناتوان است.
در حضور بهیادماندنیاش در لوکیشن عکسبرداری جلد شمارهی ۵۰۰، با اینکه حرکاتش کمی کُند و بریدهبریده بود، اما وقتی اصغر فرهادی و دخترش لیلی دستش را گرفتند و عباس یاری و دیگر همراهان آن شماره به استقبالش آمدند، ناگهان انگار تنها تفاوتش با دیگران همان سر سوزن کُندی بود، نه بیماری و سالخوردگی و ضعف. و بیگمان تصویر داود رشیدی با همین استواری و وقار ذاتی در یادها خواهد ماند و با خاطرهی دهها نقش مهم و حضوری دلپذیر و دوستداشتنی...
یادش گرامی و نامش بلند باد.
جهت کسب اطلاعات بیشتر از سوابق آثار و مشاهده گالری عکس این هنرمند به «صفحه اختصاصی داوود رشیدی در سایت منظوم» مراجعه نمایید.