به ازای هر نفری که با دعوت شما در منظوم ثبتنام میکنند 20 امتیاز میگیرید.
لینک دعوت:
به گزارش منظوم؛ مرجع سینما و تلویزیون ایران
میفروشم پس هستم
برخی آن را سخیف خواندند، برخی تندتر از آن برخیها گفتند رکیک است. در مصاحبهای از واژه پفکی در توصیفش استفاده شد. برخی مدعی شدند منتقدی شکوایه به خانه ملت برده است که این محصول، آفتزده است و مصرفش برای ملت موجب امراض. در آن سو، روی صفحه سرد و خاکستری تلویزیون، عدهای پشت به قرمزی تند صحنه، آن را فاجعه نامیدند که دهنکجی به مخاطب ایرانی است؛ اما همه اینها یک نتیجه داد. تا اکنونی که این متن نوشته میشود رقم «12٬220٬687٬000 تومان» در برابر اسمش دیده میشود و این در حالی است که آخرین ساخته سعید سهیلی تا دو هفته آینده روی پرده میماند. حال سؤال این است که چرا با این همه وامصیبتا، این اثر گلدرشت پرونده سعید سهیلی که هیچگاه فیلمساز بزرگ و شاخصی نبوده است، هیچگاه از باب سینمایی نامش در تاریخ ثبت نخواهد شد، به چنین فروشی رسیده است.
در این نوشتار قصد داریم به اختصار نگاهی به فیلم «گشت 2» داشته باشیم. از هر سو بدان تلنگری زده شود شاید صدای دردش از جایی شنیده شود. نخستین بار که فیلم را با شخص سهیلی در دفتر خود او به تماشا نشستیم، از من پرسید فیلم را چگونه دیدی و به نظرت منتقدان دربارهاش چه خواهند گفت. به او گفتم فیلمت را میکوبند؛ اما جای برای توجیه کردن هست تا بگوییم فیلمت هم آنچنان بدک هم نیست. به او گفتم منطق داشتن در فیلم همیشه به اثر متناسب بودن نمیدهد و به یاد دارم از «شمال از شمالغربی» یاد کردم که بیمنطقترین شاهکار تمام دوران سینما از دید شخص خودم است. حال پرسش دوم آن است که آیا «گشت 2» توجیهپذیر است؟ آیا منطق دارد یا ندارد؟
منطق پستمدرن
با ظهور پستمدرنیسم و تسری آن به جامعه هنری، کار به جایی رسید که هر آنچه فاقد منطق روایی بود را پستمدرن میخواندند؛ بدون آنکه نگاهی به سردرمداران هنر پستمدرن یا خاستگاه فلسفی و شاید ضدفلسفی آن داشته باشند. در سینمای ایران نیز بودند آثاری که خود را داعیهدار هنر پستمدرن میدانستند. اگرچه پستمدرنیسم بسیار بسیار پیشتر از سینما در سه ساحت نقاشی، مجسمهسازی و تئاتر نمود یافته بود و اندکی هم در ادبیات رونق یافته بود؛ اما در سینما پستمدرنیسم نه درست شنیده شد و نه درست دیده شد. نتیجه کار هم فیلم ناموفقی چون «قاعده بازی» احمدرضا معتمدی بود. اگرچه معتمدی خود را وابسته به اندیشههای فلسفی میدانست و علی الظاهر با خوانش پیش آمده بود؛ ولی گامهای او دیده نشد. اگر «هامون» را هم مثالی از این سینما بدانیم - که کمی جای تردید دارد - باز هم انگارههای پستمدرنش دیده نشد. شاید اگر پستمدرن میشد به جای کیرکگاردش، نیچه میگذاشتند.
با این حال تلاش برای رسیدن به یک سینما بیمنطق نه در پستمدرنیسم که در جای دیگری دنبال شد: فیلمفارسی. سینما فیلمفارسی با یک سکته چند ساله، با بازسازی آثار گذشته که عمدتاً در دمودستگاه حسین فرحبخش یا به کارگردانی آرش معیریان ساخته شدند. این فیلمها از هر لحاظ بیمنطق بودند، چه از لحاظ تکنیکهای سینمایی و چه از منظر روایی. در حالی که آن بیمنطقی پستمدرن برآمده از یک منطق فکری بود. وقتی شما از دونالد بارتلمی میخوانید میفهمید روایت و اندیشه در قالب جنگ خردهروایتها با کلانروایتها به چه نحوی نمود پیدا میکند.
«گشت 2» سعید سهیلی نیز فیلم بیمنطقی است. کاری به دیالوگهایش نداریم که بیشترین پیکانها هم بدان سو است. کاری به تکهپرانیهای سیاسی آن هم نداریم. بحثمان بر سر روایت است و داستانی که فیلم قصد دارد برایمان نقل کند. بیمنطقی از آن سوست. جایی که وقتی از کسی بپرسید چه دیدی نمیتواند یک داستان منسجم بگوید یا آنکه کلیتی از اثر نقل کند. او تنها میتواند بگوید سه مأمور قلابی پس از آزادی از زندان گرد هم میآیند و در انتقام از یک آقازاده، ثروت باد آورده او را از چنگش میربایند. این داستان تنها کمتر از پانزده دقیقه از فیلم را تشکیل میدهد. پرسش دیگری روبهرویمان است: فیلم درباره چیست؟
قراردادها و قراردادشکنها
تاریخ سینمای کمدی پر است از فیلمهای محبوب. فیلمهایی که برحسب رسانهها یا منتقدانش یا حتی سیاست رأیگیری ترکیبشان متفاوت است؛ اما هستند آثاری که در بیشتر فهرستها نامشان دیده میشوند. هستند در میانشان فیلمی که بارقههای فقدان منطق در آن هویدا باشد؛ البته بیمنطقی که نه ناشی از هردمبیلی بودن فیلم؛ بلکه در پی آفرینش فراروایتها هستند. چیزی شبیه «پالپفیکشن». به هر روی بار عمده محبوبان سینمای بر دوش آن دسته از فیلمهایی است که داستانگو هستند. منطق روایی دارند و روی هوا گام برنمیدارد. برای مثال آثار چاپلین را مثال میزنم. بیشتر آثار چاپلین با حضور آن ولگرد دوستداشتنی، با ورود او به یک چالش آغاز میشود. بیشترشان هم نجات یک دختر با بازی ادنا پرواینس ملاک بود. او باید پول بدهی دختر را تهیه میکرد یا دختر را از چنگ مرد بدسیرتی نجات میداد. همان الگوی چندخوان رستم و هراکلس است. در هر خوان هم با آنتاگونیستی میجنگید.
به دوران صامت بیاییم. برادران مارکس را نمیتوانیم منکر شویم. همانهایی که دیالوگهایش مملو از بیمنطقی است. از دهانشان همه چیز بیرون میجهد بدون آنکه چندان منطقی پشتشان باشد؛ ولی روایت منطقی است. قرار است یا زوجی را نجات دهند یا سر کسی کلاه بگذارند. همه چیز حول همین قضیه میچرخد و این وسط یک هارپوی بامزه همه چیز را به هم میریزد. به دوران معاصر بیاییم. از زندگان پرسوجو کنیم. چه خبر از وودی آلن؟ او که ذائقهاش با پستمدرنها هم نزدیک است. به یاد دارید فیلمی از او دیده باشید که روایت بیمنطق باشد.
به سراغ «گشت» سهیلی میرویم که به خاطرش در میان تاریخ سینمای کمدی مدام گشت میزنیم. آیا فیلم سهیلی منطقی دارد؟ پاسخ خیر است. آیا این بیمنطقی برآمده از یک اندیشه است؟ پاسخ خیر است. آیا او برای این شیوه روایتش ایده فکری داشته است؟ پاسخ خیر است.
در همان جلسه با سهیلی برایش از هیچکاک گفتم که قرار بوده در فیلم «شمال از شمالغربی» پس از آن سکانس شاهکار مزرعه و هواپیمای سمپاش، کری گرانت لنگدراز وارد یک کارخانه اتومبیلسازی شود. او همراه با خط تولید حرکت میکند. یک شاسی تنها به خودرویی تمام شده مبدل میشود. این مرد اشتباهی فیلم، در خودرو را میگشاید و جنازهای شلپ در آغوشش قرار میگیرد. هیچکاک میگوید میدانستم مردم آن را درک نمیکند و آن سکانس در خیال هیچکاک دوستان باقی ماند. این خاطره نشان از آن دارد که استاد با اندیشه و فکر پخته منطق را زیر سؤال میبرد، نه به شیوه باریبههرجهت.
امان از مردم آشغالپرست
حال برسیم که چرا در برابر فیلم «گشت 2» چنین رقم درشت پرصفری دیده میشود. پاسخ را باید در میان مخاطبان جست. مخاطبانی که تمایلشان به دیدن فیلمهای نهچندان درگیرانه است. فیلم سهیلی یک فیلم سهلالوصول است. یکبار مصرف است. میبینی و دور میاندازی. درگیرت نمیکند. مثل تئاتر آزاد است. میروی تا همان قصه قدیمی را با کمی شوخی ببینی، چند عبارت کنایی با عطر و بوی نجاسات بشری میشنوی و برایش قهقهه میزنی. بیرون که آمدی تو را نه کاتارسیس ارسطویی شده است و نه به شیوه برشتی با پرسشها محاصره شدهای. فقط میخندی.
این همان چیزی است که حوزه هنری چندی است آن را شناخته است. سینماهایش را در اختیار تئاتر آزاد قرار میدهد و سرگروهی «گشت 2» را به عهده میگیرد. او میداند دیگر این گوشها به این واژگان بدهکار نیست: سخیف و رکیک و مستهجن و مبتذل. عجیب نیست حوزه هنری «آسوپاس» را پخش میکند. جامعه مخاطب هنرهای نمایشی - چه تئاتر و چه سینما - مدتهاست به دنبال راحتالحلقوم است و نهادهای متولی هم آن را میدانند. برای نگارنده دور از ذهن نیست حوزه هنری نیز به سمت ساخت بیمنطقها برود.
متولیان فرهنگی کشور در سالهایی که میتوانستند ذائقه عموم مردم را تربیت کنند و به جای هزینه ساخت فیلمهای نادیدنی، به آموزش بپردازند؛ امروز خود دهان به اعتراض علیه چیزی چون «گشت 2» میگشایند. نتیجه آنکه با جامعهای مواجهیم که محبوبش «گشت 2» است. آنان فیلم را سخیف نمیدانند؛ بلکه دلشان هم خنک میشود. در آن آقازادهای به مجازات میرسد و آن بیتالمال هدر رفته به دست مالکان حقیقیش میرسد. آنان هیچ وقت «سوپ اردک» ندیدهاند. پس به این «گشت» میخندند و آن یکی را به سوی پرت میکنند. تربیت ذائقه هم زمانبر است و متولی آن را میداند. حوصلهاش را هم ندارد؛ چون تخصصش را هم ندارد. آن هم که دارد نمیداند میماند یا خیر. پس در همواره روی همین پاشنه میچرخد. خر همان خر خواهد بود و پالان همان پالان.
بدون شکسعید سهیلی ایده ساخت «گشت 3» را هم دارد. باز هم به همان شکل و شمایل. در همان قواره. پولش را هم که دارد. برایش بیش از 15 میلیارد پیشبینی میکنیم. این را در کنار پخش ویدئویی و VOD هم باید گذاشت. باز هم سروصدا بهپا میکند. فیلمش پخش میشود و باز هم همین آش است و همین کاسه. سهیلی هم دیگر مردی از جنس باران و بلور نمیسازد؛ چون او هیچگاه مهم نبوده است. او بخشی از بدنه و بازار سینمای ایران است. او فیلمی میسازد که نه خود اثر؛ بلکه حواشیش ارزش خوانش دارد. چون خبری از متولی آموزش فرهنگی در کشور وجود ندارد. من هم کسی را نمیبینم. دیدید معرفی کنید.
گناه از سهیلی نیست که پول دارد و میسازد، گناه از اوست که پول داشت و نساخت.
آخرین اخبار، رویدادها و حواشی روز سینما، تلویزیون، بازیگران و هنرمندان ایران را در صفحهی اخبار منظوم مرجع سینما و تلویزیون ایران میتوانید دنبال کنید.