به گزارش منظوم؛ مرجع سینما و تلویزیون ایران، ماهنامه سینمایی «همشهری 24» در هر شماره به بررسی بازی چند بازیگر در فیلم های در حال اکران سینمای ایران و نقاط ضعف و قوت آنان می پردازد. این سری مطالب را به صورت ماهانه به شما مخاطبان سینمادوست "مجله اینترنتی برترین ها" تقدیم می نماییم.
حامد بهداد در «سد معبر»؛ پرشور و بی پناه
شاید قبلا هم جایی نوشته باشم «آنهایی که می گویند بازی های بهداد شبیه هم است همان هایی اند که معتقدند همه چینی ها عین هم اند». غیر از معدود نقش های درونگرا و کم حرف بهداد در بعضی فیلم هایش، در فهرست بلندبالای بازی های او در نقش آدم های پرشور و انرژی هم بازی های خوب و درخشان پیدا می شود، هم بازی های بد و سردرگم. در واقع نتیجه مثبت/ منفی تلاش بازیگر در تمام این نقش آفرینی ها به درک درست یا نادرست خود بهداد از شخصیت و تلاش موفق یا ناکام کارگردان برای هدایت و کنترل بازی او مربوط بوده است.
پیش شرط هایی که در «سد معبر» تقریبا به بهترین شکل ممکن محقق شده اند و در نتیجه اش، اگر بازی بهداد نبود شاید این درونمایه سطحی «شاید برای شما اتفاق بیفتد»ی فیلم قابل تحمل به نظر نمی رسید (تلخ است که فیلمنامه ای با این دقت در شخصیت پردازی و موقعیت سازی، با اجرای گرم و جذاب در اغلب سکانس های پر تنش و نفسگیرش، این قدر راحت قربانی جهان بینی ساده انگارانه اش شده باشد.)
داستان «سد معبر» در سه روز متوالی اتفاق می افتد. طی این مدت قاسم موقعیت های متفاوتی را در برابر آدم های مختلف تجربه می کند، هر چند تقریبا در تمام آنها وجه «پدرسوخته» و «مرد رند»ش حفظ می شود. بهداد برای بازی در این نقش، چند کیلویی از وزنش کم کرده و هیکل ترکه ای و صورت استخوانی و دندان های پیشینی که حالا بیشتر به چشم می آیند، کودکانگی خاصی به چهره اش بخشیده؛ کودکانگی که امتدادش را می شود در خروجش از انبار ترسناک «خُلازیر» دید؛ وقتی به صاحب انبار می گوید «زنگ نزدم» و بعد مثل بچه تخس ها، قوطی نوشیدنی اش را به گوشه ای پرت می کند.
قاسم «بچه»ی سرتِق و لجبازی است که می خواهد به هر قیمتی به آنچه دلش می خواهد برسد و در این مسیر، هر کس را به شکلی دور می زند؛ دروغگوی متقلبی که گرچه فیلم گاهی ما را در این تردید نگه می دارد که بالاخره آنچه درباره زد و بندش با دستفروش ها می گوید صحیح است یا نه، اما اعتماد به نفسش در سکانس تلکه کردن فروشنده خُلازیری، مطمئن مان می کند که به هر حال با آدم «سالم»ی طرف نیستیم. با وجود همه این دروغ و دغل ها اما قرار است قاسم آدمی قابل درک و حتی قابل ترحم هم باشد.
جالش اصلی بهداد برای بازی در این نقش، همین قدم زدن روی مرز باریک این دو احساس متناقض در جوار هم بوده؛ این که چطور می شود با همه بدی های قاسم، باز هم از او متنفر نشد (مثلا در سکانس هوار زدنش، وقتی از آرزوها و حسرت ها و شکست هایش می گوید). آدمی که تنها نقطه ضعفش در زندگی، محبتش به زنش و علاقه اش به بچه توی راهش است و وقتی پشت تلفن از نرگس می شنود که بچه تو شیشه الکل است، ناگهان آن نگاه تیز و باهوش و ریزبینش از چشم هاش رخت می بندد و جایش را بُهت خالی ترسناکی می گیرد. بله، بهداد در «سد معبر» باز هم نقش یک آدم برون ریز و پرشور و احساساتی را بازی می کند اما واقعا چطور می توان کودکی و بی پناهی و فرو ریختن قاسم در چنین لحظاتی را گذاشت کنار رندی های مرموز محسن تنباکویی در سعادت آباد، یا خشم افسارگسیخته و ویرانگر مهرداد در بوتیک؟
آناهیتا افشار در پل خواب
نه فیلمنامه «پل خواب» طوری است که لازم باشد جز شهاب (ساعد سهیلی) به شخصیت دیگری آن قدرها پر و بال و رنگ و لعاب بدهد، نه کاراکتر ندا شور و انرژی شبیه محسن (هومن سیدی) در فیلم دارد که فضای خاصی برای بازی در اختیار هنرپیشه اش بگذارد. او دختر عاشقی است که علی رغم فشار پدر و مشکلات حل نشدنی شهاب، به پای همسرش نشسته اما حالا با پی بردن به اعتیاد شهاب و دیدن رفتارهای مشکوکش، مردد می شود.
پس آناهیتا افشار هم برای بازی در این نقش، کار چندان دشواری پیش رو نداشته، عشق و محبت ندا به شهاب را در یکی از همان سکانس های اول با صدای خارج از قالب و لحن کمی شیطنت آمیزش به تصویر می کشد. نگرانی و مراقبتش را وقتی قبل از مهمانی شام، عابربانکش را به شهاب می دهد و ویرانی و فروپاشی اش را وقتی پایپ مخصوص شیشه را در کشوی شوهرش پیدا می کند. افشار - که هم به لحاظ فیزیک و چهره انتخاب جسورانه اما خوبی برای این نقش بوده و هم با گریم مختصر و طراحی لباس درستش، بیشتر به هدف وجودی ندا در فیلمنامه نزدیک شده - در حضورهای کوتاه و مقطعش در فیلم، توانسته از پس ساختن این احساس بر آید.
هومن سیدی در «پل خواب»؛ نمک به اندازه لازم
«من راه می رم چرت و پرت می گم [...] می خورم، تو رو حرف من پا شدی رفتی این کارو کردی؟» این جمله محسن به شهاب در دقایق پایانی فیلم، خلاصه خوب و دقیقی از کارکرد او را در فیلمنامه «پل خواب» نشان می دهد. شخصیتی که یکی از عناصر پررنگ و اصلی برای فضاسازی محیط دفتر آژانس است، قرار است با خوشمزگی ها و «چت بازی»هایش، کمی یخ اتمسفر فیلم را بشکند و دست آخر هم به لحاظ دراماتیک، ناخواسته شهاب را به سویی که باید، هل بدهد.
هومن سیدی «پل خواب» را دو سال پیش بازی کرده؛ در دوره ای که در بیش از ده فیلم سینمایی و چند سریال تلویزیونی، جلوی دوربین رفته بود و شمایلش با بازی در آثاری مثل «یک تکه نان» و «پابرهنه تا بهشت» و «راه بی پایان»، کم کم به عنوان جوانکی ساده و معصوم و مظلوم و شریف داشت در حافظه تصویری مخاطب تثبیت می شد.
حالا سیدی - شاید عمدا و خودخواسته - ترجیح می داد با قبول پیشنهادهایی مثل بازی در «بافالو»، «خط ویژه» یا «من دیه گو مارادونا نیستم» آن کلیشه را در ذهن بیننده از بین ببرد. نقش محسن در «پل خواب»، در ادامه همین مسیر به سیدی رسیده. نقشی که بنا به روایت کارگردان، سیدی آن قدر درست درکش کرده و برای بازی در آن آماده بوده که بعد از اولین جلسه ملاقات و تمرین، دیگر تا شروع فیلمبرداری کاری با همدیگر نداشته اند.
اتمسفر «پل خواب» مثل اسمش، کُند و رخوتناک و ساکت و سنگین است. در چنین سکوتی، هر صدایی که اندکی بلند باشد، بسیار به گوش می رسد و طنین می یابد. پس سیدی به عنوان بازیگر نقش محسن - که در ذات خود وصله ناجوری به چنین دنیایی به نظر می رسد - باید صرفا در محدوده مُجازی که این دستگاه مختصات در اختیارش قرار می داده حرکت می کرده تا بازی اش در فضای کلی فیلم، نچسب و بی ارتباط با باقی شخصیت ها به نظر نرسد و به قول معروف، «بیرون نزند»؛ اتفاقی که در این فیلم به درستی افتاده. سیدی هیچ گاه سعی نکرده که با دوربین دزدی، بیش از آن که به چشم بیاید، یا در پی آن نبوده که شیرین زبانی های محسن را با پیازداغ بداهه بیشتر کند و باعث شود که خط و روح کلی اثر بشکند و سکانس های حضورش، رنگ و بویی کمدی به خود بگیرد.
مثلا نگاه کنید به اوایل فیلم، وقتی از خرسندی احتمالا ناشی از نشئگی، به آسمان آبی بالای سرش اشاره می کند و به سرعت از کادر خارج می شود، یا وقتی در میانجیگری بین شهاب و راننده های آژانس که صدای تلویزیون را زیاد کرده اند، از آنها می خواهد که صلوات بفرستند و خودش زودتر از همه این کار را انجام می دهد. او برای جان بخشیدن به شخصیت محسن، کاملا به اندازه در فیلم حضور دارد. آن قدر که بعد از تمام شدن «پل خواب»، طعم شیرین خوشمزگی هایش هنوز بر زبانت مانده باشد، اما نه آن قدر که تلخی کلی فیلم را با خودش ببرد.
نادر فلاح در «سد معبر»
انتخاب نادر فلاح برای نقش رسول، آن هم با چنین گریمی - سر تراشیده و ریش انبوه و هیبت ترسناک - تصمیم محافظه کارانه ای است. قبل از این او را چندباری در قالب هایی شبیه این دیده بودیم؛ از «چند متر مکعب عشق» بگیر تا «اژدها وارد می شود». هر چند این شمایل اینجا قرار است از ابتدا آدرس غلطی درباره رسول به بیننده بدهد. اول او را قلتشن شرخر اراذلی بپنداریم که برای پس گرفتن یک گوشی موبایل از زنجیرکشی و کندن دندانش هم ابایی ندارد اما بعدتر غول مهربان آرام و شریفی را ببینیم که با وجود زندگی فقیرانه و زن و بچه بیچاره اش اصرار دارد چند ده هزار دلار پولی را که پیدا کرده زودتر پس دهد.
فلاح در آنچه از رسول برای ما می سازد، چندان جلوتر از نقش های پیشینش نمی رود. صدا و لحن شخصی او - که به خاطر قدرت و «ویژه» بودنش، معمولا روی نقش هایش سایه می اندازد - باز تکرار همان قبلی هاست؛ آنچه از فلاح در نقش رسول در ذهن مخاطب می ماند، همان فرارش از دست مامورها و هوار زدن هایش پای خانه قاسم و البته رندی و زیرکی اش در گول زدن و تهدید فروشنده خُلازیری است.
آخرین اخبار، رویدادها و حواشی روز سینما، تلویزیون، بازیگران و هنرمندان ایران را در صفحهی اخبار منظوم مرجع سینما و تلویزیون ایران میتوانید دنبال کنید.