به ازای هر نفری که با دعوت شما در منظوم ثبتنام میکنند 20 امتیاز میگیرید.
لینک دعوت:
سینما همیشه با تغییرات فرمی تکان خورده است. محتوا به آن جهت داده اما ساختارهای کلیشه شکن تثبیت اش کرده است. اما این تغییر و تکاندن نباید آنقدر به افراط گراید که از زبان سینما و فهم تماشاگر دور شود. کاری که برخی تازه واردها یا غرق در شبه روشنفکری می کنند. می تازند تا از دروازه سینما به دره غلط نویسان سقوط می کنند. حالا سطحی سازان به کنار که همواره در ورطه ابتذال دست و پا میزنند.
محمد حسین مهدویان در اولین فیلم اش،«ایستاده در غبار»قدری خلاقیت به اثرش جاری کرده که ضمن ایجاد تغییر منجر به کیفیت، ولی از اصل سینما دور نشود. همه چیز را خوب سر جای خودش چیده است . طراحی درست صورت گرفته تا آنجا که هم فیلم بلند سینمایی ساخته است، هم تفاوت با آنچه مرسوم است احساس میشود. همان کاری که در مستند روزهای زمستان کرده بود. تجربه گرایی در دایره جذابیت آفرینی.
پرده که باز میشود حس خوبی از گذشته و یک جور نوستالژی غم افزایی تماشاگر را در بر میگیرد. تیتراژ روی نوارکاستهای قدیمی تاکید بر واقعنمایی دارد. البته قبلا نوشته بر سیاهی گوشزد کرده که صداها واقعی هستند ولی تصاویر غیرواقعیاند. در کل مستند غلبه دارد بدون اینکه به جنبههای نمایشی لطمهای خورده باشد. نمای بسته روی نوارکاستها کات میشود به سکانسی از جبهه که دستی در آسمان گوشی بیسیم را پرچم کرده است. از همین کات، خلاقیت خودش را تحمیل میکند. بهترین فصل فیلم و غمدارترین نماها، قطع میشود به گذشته دور در تصویر های سیاه و سفید، آنجا که با احمد آشنا میشویم. صداهای واقعی به کمک میآیند بدون اینکه صاحبانشان را ببینیم. به تناوب میگویند: درسش متوسط بود. احمد بازی نمیکرده اما چون قوی هیکل بوده فقط به شمشیر بازی علاقه داشته است و دراین کارزار آنقدر ادامه می داده تا چوب های شمشیرنما بشکنند. دوست داشته تا قوی شود که مظلومین را نجات دهد... برای همین در جوانی کیسه بوکس میخرد و تمرین میکند... بستری شدن در بیمارستان فرصتی برایش پدید میآورد تا با مطالعه خود را به آدمی پیشرو ارتقا دهد... زندانی میشود... در قد و قامت رشیدش تغییر ایجاد میشود. انقلابی و به فرماندهی میرسد و...
ایستاده در غبار فیلم زندگینامهای احمد متوسلیان است. از عنوان«پرتره»استفاده نکردم چون تا این قالب و گونه فاصلهای اندک دارد. اتوبیوگرافیک است. دوربین ریزواره به درون و برون«احمد»نزدیک نمیشود. اما سلسلهوار به تبعیت از سینمای کلاسیک، کودکی تا بزرگسالی و فید شدن احمد در تاریخ را، جلو چشم تماشاگر ترسیم میکند. برای به سرانجام رساندن این پروسه، مهدویان رئالیسم را سرلوحه قرار داده، ولی با تمهیدات خلاقانه،درامی قوتمندانه همشکل داده، چنانکه زمان سپریشده فیلم حس نمیشود. درواقع فیلم بعدازآن شاه فصل کات خورده به قدیم، معمولی شروع و تا دقایقی همینطور جلو میرود تا جایی که نگرانکننده میشود که مبادا همین باشد ولی با رسیدن به فصل بزرگسالی احمد، عطف خوبی اتفاق میافتد. میل به تماشای ادامه فیلم دوچندان میشود. حتی بااینکه در میانه هم دقایقی فیلم میافتد.راکد میشود. بلاتکلیفی غلبه میکند. اما زود جمع میشود، تا با ریتم مناسب و یکدستی در فرم همهچیز جلو برود. حالا کمکم شمایل قهرمان ظهور و خود را به رخ میکشد. تغییرات احمد از کودکی تا جوانی و از ظاهری چپنما به مسلمانی انقلابی، بطئی و لایهای اتفاق میافتد. تحولش کاملاً سینمایی و عمیق و باورپذیر است. بهواقع هم این اتفاق از پرداخت خوب شخصیت سرچشمه میگیرد. تیپ معنا ندارد. در کانون وقایع احمد تلولو دارد اما قهرمان تنها نیست. مردم معنایش می کنند. سکانس مسجد جامع پاوه و اهمیت احمد برای نظر مردم یا مداوی دموکرات زخمی و... تاکید براین مدعا است. اهل تعامل و دور از اعمال دیکتاتوری است و... همه این جزییات باعث شدند تا با شخصیتی خاکستری طرف باشیم. فصل های آموزش نظامی و اصرارش بر نظم و... نیز بر وجوه شخصیت چند بعدی اش تاکید دارد.
اطلاعات پیرامون شخصیت اصلی هم کامل داده میشود. محل و مکان و شهر رشد و نمو، زمان تولد و شرایط اقتصادی خانواده، تعداد افراد خانواده، فضاسازی و...
جالب است وقتی احمد و سه همکارش سوار بنز شده و دوربین از پشت تعقیبش میکند با اینکه تیتراژ بالا میآید ولی تماشاگر دل از صندلی نمیکند که شاید فیلم ادامه یابد و آن شمایل دل برده برگردد. ولی هیهات که آن بنز لعنتی برنمیگردد و تو با چالش فکر و دل میخکوب میمانی. سینما یعنی همین: چنان کند با دلت که فکرت به کار افتد. ایستاده در غبار همین کار را میکند.