86 دقیقه در یک اتومبیل در حال حرکت , شاید به نظر کسل کننده و غیر قابل تصور باشد اما استون نایت چنان شما را با خود همراه می کند که لحظه ای از فیلمش چشم ندزدید , 86 دقیقه ای که باعث ورق خوردن زندگی بازیگرش می شود .
به نظر برای داستان سرایی استون نایت باید کلاه از سر برداشت. کسی که میتواند بدون جابجایی لوکیشن و با یک بازیگر چنان روایتی از زندگی یک انسان نمایش دهد که آینه تمام قدی رو به روی تمام انسانهای عصر تکنولوزی و تنهایی باشد. ایوان لاک مرد ارامی که مهندس ارشد یک شرکت ساختمانی است و به ظاهر زندگی بی دردسری دارد , مردی که در تمام مدت فیلم در حین انجام دو کار است, رانندگی و صحبت کردن با تلفن , برخلاف انچه در ظاهر روایت داستان مشاهده می شود، ایوان مردی با وجدان و وظیفه شناس است , وی کاملا وظیفه شناسی را با اعلام عدم حضور خود در حساس ترین ساعات پروژه کاری خود شکسته است , همچنین وفاداری خود را به همسرش به چالش کشیده و حالا میخواهد با فرافکنی خود را التیام دهد که حاضر است از داخل اتومبیل پروژه بتون ریزی را هدایت نماید، یا برای اشتباهش در باردار شدن زنی که هیچ حسی به او ندارد تمام زندگی خود را فدا کند , این تضاد در شکل گیری شخصیت چند بعدی ایوان مخاطب را وادار به کنکاش بیشتر در اثر می کند. کارگردان همه داستان را به شکل واضح برای مخاطبش نمایش نمی دهد و با دادن کدها او را وادار میکند که دست به جستجو بزند و خود لایه های زیرین اثر را در یابد از طرف دیگر ایوان خود را از خانواده ای میداند که دچار اشتباهای فاحشی می شوند و می خواهد خود را از پدرانش متمایز کند از سوی دیگر با زنی که در بیمارستان در حال زایمان است هم درگیر است , به نوعی ایوان را می توان نماینده انسان معاصر و غرق شده در حواشی مدرنیته دانست که دچار روزمرگی شدیدی است و حال که وقفه ای در ان پدید امده متوجه روزمرگی خود شده و نکته جالب انجاست که درست مانند همه انسانهای معاصر در ذهنش به دنبال رفع کردن وقفه و بازگشت به همان روزمرگی است البته اینکه کارگردان اجازه همچین کاری به او نمیدهد جای تعجب ندارد با توجه به گره افکنی های فوق العاده داستان اگر قرار باشد به انتهایی ملودرام برسیم سرتاسر روایت دچار گسست فاجعه باری می شود اما انتهای نسبتا تراژیک داستان مخاطب ارضا می کند , اینکه تمام افراد به علت هامارتیا شخصیت اصلی دچار یک شکست در مرحله ای از زندگی می شوند ,از همسر ایوان که زندگیش را از دست میدهد گرفته تا مدیران شرکت شیکاگو که بهترین مدیر خود را اخراج می کنند و خود ایوان هم معترف میشود که چیزی برایش نمانده و در انتهای داستان صدای گریه نوزاد خود اغازگر یک زندگی جدید است اما انچه که ایوان در تمام زمان به ان اعتراف میکند این است که به ان زن حسی ندارد و این خود اغاز زندگی تراژیک برای زن و نوزادش است .
البته در این بین از بازی فوق العاده تام هاردی نباید غافل شد بازیگری که فقط باید پشت فرمان بنشیند و از طریق بلندگو های اتومبیل صحبت کند و غیر از دستها و صورتش ابزاری برای بازی در اختیار ندارد اما با هوشیاری و استفاده صحیح از همین ابزار کمک شایانی به بهبود روند داستان کرده است .
زاویه بندی دوربین و استفاده از لنزها مناسب با توجه به محدودیت فضای اثر نیز از بزرگترین نکات مثبت فیلم به شمار می اید, کات های به موقع برای خسته نکرده بیننده نشان از تیزبینی گروه کارگردانی و اشراف کامل به اثر دارد .
البته بودجه پایین فیلم و خوش ساخت بودن اثر یکی از علل موفقیت فیلم در قیاس با فیلمهای هالیودی با بودجه های سرسام اور است.
زمان سنجی کارگردان از دیگر نقاط قوت فیلم محسوب میشود در نگاه اول شاید 86 دقیقه برای فیلمی باید کوتاه باشد اما باید این را در نظر گرفت که مخاطب را در یک فضای بسته نگاه داشتن به مدت طولانی ازرده خاطر می سازد هر چند که ریتم خوب اثر مخاطب را خسته نمیکند اما پایان به موقع و پرهیز از اضافه کاری حس خوبی را به مخاطب عرضه می کند .
شناسه نقد : 0156289