پیش درآمد...
ایالت وایومینگ در سال 1890 به ایالات متحده پیوسته است و از این حیث خیلی دیرتر از ایالاتی چون میسوری 1821 و تگزاس 1845 به جمع دیگر ایالات وارد شده است. این ایالت که دارای زمینهای کشاورزی و مراتع فوق العاده و همچنین پارکهای طبیعی بسیار بزرگ است تا 1890 تقریبا با استقلال داخلی و با شرایط خودمختاری منطقه ای اداره می شده است. طبیعی است که در این نوع اداره امور, شهرداران و کلانترهای منطقه ای دارای اختیارات وسیع برای کنترل مناطق تحت نظارت خود بوده اند و به مفهوم واقعی مقامات بالای سر نمیتوانسته اند دخالت خاصی در طرز کنترل این افراد داشته باشند.
از سوی دیگر ایالاتی مانند تگزاس, کانزاس, میسوری و اوکلاهما که تا قبل از پیوستن به ایالات متحده پر بودند از تبهکاران آمریکائی و مکزیکی و ... با پیوستن به ایالات متحده تا حدودی گستره کار خود را محدود یافتند و نتیجتا شروع کردند به مهاجرت به ایالات بی قانون تر و یا رفتن به مکزیک که هنوز هم قانون درستی در مرزهای آن حاکم نیست.
با این وجود، درگیری میان مارشالهای ایالتی و کلانتران محلی با اوباش و خلافکاران تا سالها ادامه یافت و درست در این دوران است که نامهایی مانند وایات ارپ, داک هالیدی و مورگان درخشش میابند. با این حال داستان نابخشوده در مورد زمانی است که هنوز 10 سال دیگر تا پیوستن وایومینگ به ایالات متحده مانده است. در این دوره وایومینگ به اندازه ایالاتی مانند میسوری و تگزاس در اختیار مارشالهای ایالتی نیست.
وایومینگ با به وجود آمدن برخی از شورشهای محلی و همچنین درگیری با سرخپوستان و قتل عام برخی از گروههای سرخپوست سرانجام در 10 اگوست 1890 در روزی به ایالات متحده پیوست که جک بویل عصیانگر مشهور آن دوران به دار آویخته شد.
وایومینگ به خاطر همین شرایط لجام گسیخته با زحمت به عنوان یکی از اعضای ایالات متحده شناخته شد. در سال 1880 از مارشالهای ایالتی در وایومینگ خبری نبود و در شهری کوچک مانند بیگ ویسکی کلانتر شهر و معاونانش همه کاره و قانون مطلق شهر محسوب میشدند.
با این پیش زمینه به سراغ تحلیل فیلم میرویم.
بیگ ویسکی ...
شهر کوچک بیگ ویسکی محور داستانی است که پرداخت کلی ماجرا بر روی آن قرار دارد. طبق قانونی که در ایالات متحده رعایت میشد و وایومینگ هم با این که عضو ایالات نبود از آن تبعیت میکرد, ایجاد فحشای اجباری یک نوع جرم محسوب میشد و به همین علت قمارخانه گریلی در بیگ ویسکی به مدیریت اسکینی دارای زنانی است که اسکینی با آنها قرار داد کاری بسته و طبعا زمانی که خدشه ای به کار او وارد میشود, باید بتواند خسارت وارد آمده را جبران کند.
زمانی که یک گاوچران خشمگین به دلیلی غیرمعقول اقدام به چاقو زدن به یکی از زنان تحت استخدام اسکینی میکند, پای کلانتر شهر، بیل کوچک با بازی فوق العاده جین هاکمن به داستان باز میشود.
بیل کوچیکه یکی از همان کلانتر های خودمختاری است که درباره آنها در بخش پیش درآمد توضیح داده شد. برای بیل مهم نیست که در قضاوتهای او چقدر قانون درست اجرا شود, آنچه در درجه اول اهمیت است این است که بتواند آرامش بیگ ویسکی را به هر قیمت شده حفظ کند. بیل کوچیکه از قوانین خاص خود پیروی میکند, او که بزرگ شده کانزاس است و تمام دوران زندگی خود را در میان خلافکاران گذرانده است, روش برخورد با آنها را به خوبی میداند و با شرایطی که از شهر بیگ ویسکی می بینیم, حس میشود که او در این مسیر کاملا موفق بوده است.
در ماجرای چاقو خوردن یکی از زنان تحت استخدام اسکینی, بیل تشخیص میدهد که باید به گرفتن جزیه از دو گاوچران خاطی بسنده کند. او تشخیص میدهد که این دو گاوچران افراد شروری نیستند و فقط کنترل رفتار خود را از دست داده اند. به نظر بیل کوچیکه دادن هفت اسب به اسکینی میتواند خسارات وارده را جبران بکند.
با این که در نگاه اولیه به نظر میرسد که قضاوت بیل اشتباه نیست, اما رای او مطلوب خاطر زنان تحت استخدام اسکینی نیست.
آلیس, زنی که حکم ارشد زنان قمارخانه گریلی را دارد به این نتیجه میرسد که حق زنان گریلی با حکم بیل ضایع شده است و باید اقدامی دیگر در جهت مستفاد شدن حقوق آنها انجام داد.
این اقدام در واقع شروع ماجرایی است که بیش از دو ساعت بیننده را به دنبال خود خواهد کشید.
استخدام کردن افراد برای آدم کشی موضوعی است که بارها و بارها در فیلمهایی از این دست به آن پرداخته شده است. اما آنچه در این جا اهمیت دارد این است که این بار افرادی که تصمیم به استخدام آدمکش کش گرفته اند, عده ای از زنان روسپی هستند که حس میکنند حقشان در مورد یک موضوع بخصوص ضایع شده است. زمانی که از دید این زنان به ماجرا نگاه کنیم متوجه میشویم که این موضوع چندان بیراه هم نیست و تنها چیزی که در حکم بیل دیده نشده, شرایط زن چاقو خورده بود.
با این که توقع اعدام برای چاقو زدن یه یک زن روسپی در ظاهر غیر منطقی به نظر میرسد, اما ماجرا دارای عمق بیشتری در این مورد خاص است. واکنش آلیس و دیگر زنان گریلی در این باره محدود به همان اتفاق گاوچرانها نیست. این زنان روزگار سختی را میگذرانند, آنها به کاری تن داده اند که با این که در نگاه اول ساده به نظر میرسد اما در میان سخت ترین کارهایی که یک زن میتواند انجام دهد قرار میگیرد.
آلیس در جمله پرمعنایی به دیگر زنان میگوید: به خاطر خدا نگذارید اگر از ما مانند اسب استفاده میکنند, مانند اسب به ما داغ بزنند!
این جمله آلیس با این که مربوط به واقعه گاوچرانهاست اما مشخص است که ریشه در برخوردهای سوء و نامناسب قبلی با زنان گریلی دارد. ما بخشی از این بدرفتاری ها را در نوع برخورد اسکینی و بیل کوچیکه میبینیم. آنها به طور مشخص این زنان را به حساب نمی آورند و اسکینی نیز که در این ماجرا به ظاهر ضرر کرده نیز فقط و فقط به چشم کالا به این زنان مینگرد. با این که در واقع نیز شرایط به همین صورت به نظر میرسد, اما آلیس و دیگر زنان گریلی تصمیم دارند که این قاعده را برای همیشه عوض کنند و به همه بفهمانند که زنان این شهر حتی اگر بدکاره هم باشند برای خود دارای حقوقی هستند که در صورتی که نادیده گرفته شود میتواند عواقب وخیمی برای فرد خاطی داشته باشد.
به همین منظور آلیس موفق میشود که 1000 دلار برای انجام این مقصود (کشتن گاوچرانها) از زنان گریلی جمع کند و این پیام را توسط مردانی که به آنها مراجعه میکنند برای همه متقاضیان کشتن آدمها بفرستد...
پیام واضح است: زنان گریلی برای کشتن دو گاوچرانی که به یک زن چاقو زده اند 1000 دلار پاداش پرداخت میکنند.
شروران بازنشسته ...
ویلیام مانی یکی از همان آدمهای شروری است که در پایان دوره خلاف و خلاف کاری در تگزاس, کانزاس و میسوری و پس از آنکه دنیای آنها برای کار خلاف تنگ و تاریک شد, تصمیم گرفتند به گوشه ای بخزند و زندگی جدیدی را تجربه کنند. ویلیام مانی اما خلاف کار خرده پایی در این میان محسوب نمیشود, او یکی از افراد مشخص این دوره است. جنایات مختلفی که توسط او انجام شده هنوز در ذهن خیلی از آدمها مرور میشود. با این که سالهای زیادی از آخرین آدم کشی ها و شرارتهای او گذشته ولی مشخص است که این اعمال هنوز از پرونده او پاک نشده اند. زمانی که کید اسکوفیلد برای مشارکت در پروژه زنان گریلی به ویلیام مراجعه میکند, تازه ویلیام متوجه این حقیقت میشود که کسی او را از یاد نبرده است و زندگی عاری از خلاف او و مشغول شدنش به خوک چرانی نتوانسته است او را از دیدگاهها پنهان کند.
با این که پاسخ ویلیام مانی به درخواست کمک کید منفی است, اما بلافاصله فکری در او ایجاد میشود. ویلیام مردیست که با کمک همسرش کلودیا توانسته است خود را از دام دنیای سیاهش جدا کند. ارزش زن در زندگی او یک اصل ثابت شده است. او با زنی زندگی کرده که یک دنیای مرفه را به خاطر او رها کرده و زندگی در شهر را با زندگی در میان دشتهای میسوری عوض کرده است.
نگاه ویلیام مانی به زن یک نگاه مقدس است, چرا که با وجود دنیایی که پر بوده از کلانترها و قاضی ها و مارشالهای ایالتی, کسی که توانسته او را از دام مشروبات الکلی و تبهکاری نجات دهد یک زن بوده است, آنهم زنی که به خاطر او دست از همه چیزش کشیده است.
وقتی که ویلیام مانی متوجه میشود که برای کشتن چه کسانی 1000 دلار جایزه تعیین شده است, دو چیز باعث میشود که به پیگیری این کار علاقمند شود. اول این که با دستمزد این کار میتواند خود و فرزندانش را از زندگی بی فرجامی که دارند نجات دهد و به دنبال زندگی جدیدی برود و دوم این که خدمتی به زنانی بکند که این چنین مورد آزار دو گاوچران قرار گرفته اند. البته مقصود دوم تا پایان فیلم ناگفته میماند و تنها در پایان ماجراست که بر بیننده روشن میشود که مقصود دیگری به غیر از پول هم برای ویلیام مانی خشن سابق و خوک چران جدید اهمیت داشته است.
با این که ویلیام مانی خود را قانع به انجام این سفارش کرده است, ولی هنوز آنقدر در خود اعتماد به نفس نمیبیند که تنها اقدام به این کار بکند. کید اسکافیلد فردی نیست که ویلیام مانی بتواند به او به اندازه کافی اطمینان کند, ویلیام حتی نمیداند که وضعیت کاری کید تا چه حد حقیقی است, در ادامه در میابیم که نگرانی ویلیام چندان بیراه هم نیست. ویلیام ناچار است از این که از پشت سر خود مطمئن باشد و کسی را بیابد که بتواند به او به طور کامل اطمینان کند و ناچارا تصمیم جدیدی میگیرد.
آماده شدن او برای این عمل پس از اینکه او بیش از ده سال است که دست به اسلحه نبرده کار آسانی به نظر نمیرسد. او حتی از قالب یک آدم سوار بر اسب هم خارج شده و به یک خوک چران سطح پایین مبدل گشته است. دلیل این امر بسیار ساده است, افرادی نظیر ویلیام مانی که در فیلمها نظیر آنها را تاکنون بسیار دیده ایم, تنها هنری که داشتند این بوده است که از دیگران سریعتر بوده اند.
روزی روزگاری در غرب وحشی تمام برتری این مردها به خباثتشان و سریع بودنشان بود و در واقع اینها افرادی بودند که برای کار دیگری به درد نمی خوردند. جالبی ماجرا درست در همین جاست. هر دو سوی ماجرا همین وضعیت را دارند. در سمت قانونی داستان بیل کوچک قرار گرفته که تنها هنرش همان خشونت و همان سرعت عملش است و میبینیم که حتی در ساختن یک کلبه کوچک برای خود ناموفق است به طوری که افراد خودش هم او را یک نجار مبتدی میدانند و در آن سو هم ویلیام مانی که حتی در چراندن چند خوک نیز موفق نیست و پس از این که با هدایت همسرش به یک زندگی بدون خلاف روی آورده, تبدیل شده است به یک آدم بی هنر و ساده ...
ویلیام مانی دید خاصی بر روزگار خود دارد, او تصور میکند که در حال مجازات شدن است و از همین بابت است که فکر میکند تا به طور کامل بخشیده نشود, نمیتواند به آن آرامشی که مد نظرش است برسد. اما آرامشی که مد نظر اوست دو سو دارد. یک سوی آن داشتن پول کافی و سوی دیگر آن تنبیه افرادیست که به زنان گریلی آسیب رسانیده اند. در واقع سوی دوم ماجرا برای ویلیام مهمتر است.
در صحنه ای که او را در حال سوار شدن بر اسب در برابر فرزندانش میبینیم و سخنانش را میشنویم به سهولت میتوان به این فرضیه رسید که ویلیام مانی تنها به دنبال کسب پول از این سفارش کاری نیست.
همان طور که گفته شد, ویلیام نمیتواند بدون داشتن یک همراه مطمئن به این ماموریت برود و اینجاست که پای ند لوگان به داستان باز میشود. ند سیاهپوستی است که مدتها همراه و شریک ویلیام بوده و تقریبا همزمان با ویلیام توانسته به زندگی مزرعه داری روی آورد.
ند با بازی فوق العاده و روان مورگان فریمن با این که در ابتدا قصد همراهی با ویلیام را ندارد, اما با شنیدن داستان زن چاقو خورده میهمانخانه گریلی نظرش بر روی این کار تغییر میکند و تصمیم میگیرد که با ویلیام همراه شود.
با این که انگیزه های مالی برای ند لوگان هم مهم است اما میتوان دلیل اصلی این همکاری را هم چیزی بیش از پول دانست. ند که همیشه همراه و همکار ویلیام بوده, زمانی که او را بدون یاور در این راه میبیند و هدف اصلی او را درک میکند برای همراهی با او درنگ نمیکند. نگاه های او با همسر سرخپوستش سالی در زمان رفتن, معانی زیادی دارد که میتوان در آن وفاداری به دوست و همکار قدیمی اش را در عین علاقه به سالی درک کرد.
جایزه بگیرها... فاصله دروغ تا واقعیت!
باب انگلیسی یکی از ده ها نفری است که احتمالا برای کسب جایزه هزار دلاری راهی بیگ ویسکی میشوند. ریچارد هریس انگلیسی با بازی همیشه زیبای خود و این بار در نقش English Bob نشان دهنده پایان یک عصر است. عصری که در آن آدمهای اسلحه به دست حرف اول و آخر را میزدند. موضوع جایزه بگیرها که در طول تاریخ غرب وحشی همیشه یکی از موضوعات جذاب برای فیلم سازی بوده، در نابخشوده کلینت ایستوود هم جایگاه بخصوصی دارد.
باب انگلیسی مردیست از دورانی که هیچ قانونی در تگزاس و کانزاس وجود نداشته جز قانون مردان اسلحه به دست. زمانی که باب انگلیسی برای کشتن چینی ها اقدام میکرد, جان انسانها کمتر از دلار و سنت ارزش داشت و همین امر سبب میشود که هزار دلار رقم بزرگی برای یک سفارش کار باشد, رقمی که بتواند باب انگلیسی را که قبل از آنکه یک آدمکش باشد یک سلطنت طلب و یک انگلیسی متعصب است را به وایومینگ بکشاند.
اما روزگار تغییراتی زیادی کرده که به نظر میرسد باب انگلیسی نتوانسته خود را با آنها منطبق کند.
در این روزگار جدید افرادی نظیر بیل کوچیکه هستند که قوانین را تعیین میکنند و مسلم است که زمانی که در برابر 6 تیر انداز مبتدی قرار گرفته باشید هم بهترین گزینه این است که اسلحه خود را تحویل دهید.
اولین اقدام کلینت ایستوود در نابخشوده بر هم زدن قوانین قدیمی وسترن است. قوانینی که در آن یک مرد با یک اسلحه میتوانست در کسری از ثانیه چندین نفر را به خاک و خون بکشد و خود سالم بماند. نظیر این صحنه را در فیلمهای مرجع وسترن زیاد دیده ایم, از وسترنهای اسپاگتی سرجیولئونه گرفته تا داستان نیمروز و هفت دلاور و دیگر فیلمهای وسترن.
کاری که کلینت ایستوود در نابخشوده انجام میدهد این است که به سرعت این قاعده را بر هم بزند, او تلاش میکند تا بییننده را در جریان این موضوع قرار دهد که کشتن آدمها به همان سادگی که در خوب, بد, زشت میدیدیم نیست. در صحنه رویارویی باب انگلیسی با بیل کوچیکه و لشگر معاونانش هر لحظه انتظار این را داریم که باب دست به اسلحه ببرد و افراد قانون را به خاک بیاندازد, این انتظاری است که آقای بوچمپ هم دارد. وقتی که بوچمپ از ترس معاونان کلانتر خود را خیس میکند تازه به این حقیقت پی میبرد که اتفاقات داخل کتاب دوک مرگ همان طوری که او نوشته اتفاق نیفتاده است.
اما هدف بیل کوچیکه چیزی بیشتر از خیس شدن شلوار آقای بوچمپ است, بیل این بار قصد دارد از باب انگلیسی سرمشقی برای تمام جایزه بگیرهایی بسازد که برای گرفتن هزار دلار به بیگ ویسکی خواهند آمد. در این راه چاره ای نیست جز استفاده از قدرت کلانتری و صاحب اختیاری اش.
بیل پس از خلع سلاح باب او را تا سرحد مرگ کتک میزند و با صدای بلند این پیام را به همه آدمکشهای احتمالی میرساند... در بیگ ویسکی هیچ **** ای طلا ندارد!!
هدف از این سکانس برای کلینت ایستوود تنها رساندن پیام بیل کوچیکه نیست, در این صحنه و صحنه ای که بیل و بوچمپ در بازداشتگاه هستند و بیل به بررسی کتاب دوک مرگ میپردازد بیننده باید از میان صحبتها و اعمال قهرمانان داستان به موضوع بسیار مهمی پی ببرد. موضوعی که مسلما بدون فهمیدن آن مفهوم صحنه نهایی داستان نیز از بین خواهد رفت.
درست در میان این دو سکانس است که در میابیم که خیلی از اتفاقات دنیای سینمای وسترن همان طوری که در فیلمها می دیدیم نیستند. در کتاب دوک مرگ اتفاقاتی مرور شده اند که زمانی که بیل کوچیکه درباره آن صحبت میکند پی به دروغ بودن خیلی از آنها میبریم. در صدر این اتفاقات رودرروئی کارکی کارین و باب انگلیسی است.
این مقابله که توسط باب تعریف و توسط بوچمپ نگاشته شده است این حقیقت را بر بیننده آشکار میکند که حتی تیراندازان طراز اولی مانند کارکی کارین و باب انگلیسی هم نمیتوانند در یک رویارویی به دقت به سمت هم تیراندازی کنند.
در واقع حماسه ای که بوچمپ از داستان رستوران بطری آبی خلق کرده, چیزی نیست جز یک غلو سطح بالا, اما این بار کسی در صحنه حضور دارد که در زمان این اتفاق در ویچیتا بوده است و واقعیت ماجرا را میداند. زمانی که بیل کوچیکه حقیقت ماجرای کافه بطری آبی را تعریف میکند, بیننده متوجه میشود که چرا باب انگلیسی در زمان رویارویی با بیل و مردانش دست به اسلحه نشد. باب به خوبی میدانست که اتفاقات داستان دوک مرگ یا به گفته بیل داک مرگ (داک = مرغابی) همان طوری که در کتاب اتفاق افتاده است, نیست و در صورتی که او دست به اسلحه میبرد بی شک کشته میشد.
بیل برای اثبات حرفهای خود دست به آزمایشی میزند که بیش از پیش بیننده را با مسائل دنیای غرب وحشی آشنا میکند. در این آزمایش به وضوح میبینیم که باب انگلیسی که ادعای کشتن هفت نفر را در یک ماجرای رودروریی دارد حتی جرات نمیکند با اسلحه گلوله گذاری شده و آماده برای شلیک بیل، به سمت او تیر اندازی کند و در اینجاست که ثابت میشود که هر مرد اسلحه به دستی آدم کش نیست و هر مرد اسلحه به دستی این توانایی را ندارد که به کسی شلیک کند. ما پیش از این در سکانس گفتگوی معاونان کلانتر در کلانتری، با این عدم توانایی به خوبی آشنا شده ایم. در این صحنه دیدیم که معاونان کلانتر جز ستاره ای که بر سینه زده اند و اسلحه ای که به دست گرفته اند هیچ توانایی دیگری برای کسب سمت معاونت نداشته اند. اینان برای مقابله با باب انگلیسی منتظر ماندند تا بیل کوچیکه از راه برسد و مطمئنا بدون حضور بیل آنها جراتی برای طرف شدن با باب نداشتند. آنطور که به نظر میرسد گروه کلانتران بیگ ویسکی در تمام عمر خود به هیچ موجود زنده ای شلیک نکرده اند و این مسئله بیش از پیش ثابت کننده این مسئله است که محوریت حفظ قانون در بیگ ویسکی شخص بیل است و در واقع بدون او هیچ کسی جلودار خلافکاران و مجرمین نیست.
در طرف دیگر داستان هم کید اسکافیلد همین وضعیت را دارد. او با این که ادعاهای زیادی درباره اقداماتش دارد اما به واقع غیر از تیراندازی های تمرینی به سمت اشیاء تاکنون به هیچ هدف زنده ای شلیک نکرده است. کید فردیست که با توجه به ضعف بینائی ای که دارد به سختی میتواند فواصل دورتر از 50 یارد را تشخیص دهد و به همین جهت مشخص میشود که در این ماموریت هزار دلاری او هیچ چاره ای جز پذیرفتن دو شریک دیگر نداشته است. کشتن دو کابوی کاری نیست ک او به تنهایی از پس آن برآید و به همین جهت دست به دامان ویلیام مانی شده است.
زمانی که سرانجام گروه سه نفره ویلیام مانی, کیداسکافیلد و ند به بیگ ویسکی میرسند با این حقیقت بیشتر آشنا میشویم و البته با حقیقتی بزرگتر...
ایستوود علیه ایستوود!!!
زمانی بود که در فیلمهای وسترن هفت تیر کشهایی را میدیدم که میتوانستند در کمتر از چند ثانیه چندین هدف متحرک و ثابت زنده را از پای در بیاورند, در راس این افراد فردی بود با ظاهری آرام و فوق العاده کم حرف که با جا به جا کردن سیگار بر روی لبانش میتوانست حرفهای زیادی را بدون بیان کردن جمله ای به بیننده منتقل کند.
کلینت ایستوود در سه گانه دلار شخصیتی بود اینچنینی, او با بازی در این سری فیلمها و در راس همه آنها خوب, بد, زشت توانست مقبولیت بسیاری در سینمای وسترن کسب کند. سرعت دست به اسلحه شدن او و هدف گیری های دقیقش سبب شده بود که او را سریعترین هفت تیر کش غرب بدانند.
کلینت ایستوود این بار در مقام کارگردان نابخشوده نیاز به چنین مردی ندارد زیرا تنها چیزی که او نیاز دارد این است که هر چه سریعتر تکلیف بیننده را با تصوراتی که از کلینت ایستوود سریع و همه فن حریف در ذهن دارند روشن کند.
هفت تیر کش فیلم نابخشوده دیگر سریعترین تیرانداز غرب نیست. او پیرمردی است که با این که هنوز جوهره یک مرد خشن را به همراه دارد اما تا مرز آمادگی برای چنین رویارویی هایی فاصله زیادی دارد.
ایستوود در صحنه ورودی گروه سه نفره به کافه گریلی تکلیف داستان را با قهرمان پروری های بی منطق روشن میکند.
افراد گروه ویلیام مانی در حالی وارد بیگ ویسکی میشوند که قهرمان پوشالی و جایزه بگیر قبلی (باب انگلیسی) با خفت از شهر اخراج شده است. بیل به وضوح او را از حضور دوباره در بیگ ویسکی بر حذر میدارد. بیوگرافی نویس مخصوص باب انگلیسی (آقای بوچمپ) حضور در کنار بیل کوچک را از همراهی با قهرمان شکست خورده سابق مناسب تر میابد.
اکنون زمانی است که باید سند سفارش کار قتل گاوچرانها به نام گروه ویلیام مانی امضاء شود.
با این که کید در فرصتی که برای استفاده از زنان و هم چنین دریافت پیش پرداخت از آنها دارد میتواند تکلیف دریافت سفارش را روشن کند اما گرفتاری جدیدی برای آنها ایجاد میشود.
بیل کوچیکه به هیچ عنوان قصد ندارد قدمی در برابر آدم کشها به عقب بردارد. همین باعث میشود که به سراغ آنها در کافه گریلی برود. اینجا فرصتی ایجاد میشود تا ایستوود تکلیفش را با تصور پیش فرض بینندگان از ایستوود روشن کند.
بیل کوچیکه که یکبار از باب انگلیسی سرمشقی برای آدمکشها ساخته بود, این بار فرصتی میابد تا همان بلا را بر سر ویلیام مانی بیاورد. بر عکس دوران فیلمهای وسترن اسپاگتی, این بار نه ایستوود قرار است به سرعت برق و باد اسلحه بکشد و نه حتی قرار است تلنگری به کلانتر بزند. او اکنون پیرمرد بیماری است که از هر گونه مقاومتی در برابر بیل و گروهش عاجز است.
ورود بیل به کافه برابر است با فرار بلادرنگ ند و کید از پنجره اتاق زنان گریلی, یکبار دیگر ایستوود ثابت میکند که قرار است تمام قهرمان پروری ها به اتمام برسد, نه خبری از بازگشت سلحشورانه ند لوگان و کید اسکافیلد است و نه قرار است ویلیام مانی تبدار و خسته مقاومتی در برابر بیل انجام دهد.
بیل حتی ویلیام را در حدی نمیبیند که مانند باب انگلیسی دستگیرش کند. ویلیام کشان کشان از کافه گریلی بیرون می رود و تنها شانس یارش میشود که هنوز کید و ند از شهر نگریخته اند!
در این جاست که تماشاگر خود در مواجهه با ماجرایی میبینید که در آن ضد قهرمانها قرار است موفق باشند.
نکته بسیار بارزی که در این صحنه باید متوجه آن بود لب نزدن ویلیام به الکل است. ویلیام مانند خطری بلقوه به لیوان حاوی مشروب الکلی نگاه میکند. او در طی 11 سال با کمک همسرش کلودیا توانسته از این ماده خطرناک دور بماند. این در حالی است که حالش لحظه به لحظه بدتر و بدتر میشود و او به هیچ عنوان حاضر به استفاده از الکل نمیشود. این موضوعی است که در پایان داستان به شکل مشخص تری به آن خواهم پرداخت.
انتقام ...
مسیر نابخشوده به سمتی حرکت میکند که به پاسخ سوال اصلی ای که در داستان مطرح است برسیم. سوالی که در ابتدای داستان مطرح میشود و بیننده شاید کمتر به این سوال فکر کند.
چرا زنی از خانواده معتبر و مرفه تصمیم میگیرد زندگی خود را به پای فردی چون ویلیام مانی قاتل و شرور بگذارد؟
در زمانهایی که ویلیام مانی در حالت اغما به سر میبرد و در میان هذیانهایی که میگوید متوجه میشویم که او در هر لحظه از این حالات با روح یک یک آدمهایی که کشته است درگیر است. مسیر بخشایش ویلیام به آن راحتی هم که فکر میکرد نیست و او هنوز باید از یک مرز مشخص برای بخشیده شدن بگذرد.
با این که کید تصور میکند که میتوان بدون ویلیام هم کار را انجام داد ولی ند میداند که او هم به تنهایی قادر به انجام این کار نیست و باید منتظر بهبودی ویلیام شد.
یکی از زیباترین لحظات فیلم جایی است که زن چاقو خورده کافه گریلی به ویلیام پیشنهاد پیش پرداخت میکند و ویلیام با اعلام وفاداری اش به همسرش از این کار سرباز میزند.
ارزش کلودیا در ذهن ویلیام مانی فراتر از آن است که بشود تصور کرد. ارزش این کار کلودیا را در پایان مسیر بیشتر درک میکنیم. اما زن چاقو خورده نیز از این پس احترام عمیقی برای ویلیام مانی قائل میشود, او در سالهایی که در بیگ ویسکی زندگی کرده مردی به وفاداری ویلیام ندیده است و این در حالی است که او نمیداند که این وفاداری در شرایطی است که کلودیا سالهاست که درگذشته است.
با بهبودی ویلیام شرایط برای اولین اقدام گروه سه نفره مهیا میشود.
اقداماتی که برای کشتن دو کابوی شرور انجام میشود یک آزمون خودشناسی برای اعضای گروه سه نفره است. کشتن اولین کابوی و دیدن اضطراب و نگرانی کید و کنار کشیدن ند باعث میشود که متوجه شویم که اصولا بدون وجود ویلیام انجام این ماموریت کاری بود غیر ممکن. هر چند که ویلیام سرانجام کابوی اول را میکشد, اما هر طور که به اعمال او نگاه میکنیم نمیتوانیم ویلیام را در رده یک آدم کش طراز اول در نظر بگیریم. در تمام لحظات تیراندازی تردید و عذاب وجدان بر او سایه افکنده است و زمانی که کابوی جوان و تیر خورده درخواست آب میکند این عذاب وجدان به حداکثر خود میرسد.
ند که اولین تیر را به سمت کابوی جوان انداخته بود کلا از ادامه کار با گروه منصرف میشود و تصمیم به بازگشت میگیرد. اصرار ویلیام هم کارساز نمیشود و ند باز میگردد. اما سرنوشت مسیر دیگری را برای ند رقم زده است.
خبر کشته شدن اولین کابوی اسباب آشفتگی بیل و کلانتران میشود و احساس میشود که باید یک اقدام اساسی در جهت کنترل اوضاع انجام داد. قبل از آنکه بیل بخواهد به نوع اقدامش فکر کند, شانس این امکان را در اختیار او قرار میدهد. دستگیری ند لوگان در حالی که به سمت جنوب بازمیگردد همان ابزاریست که بیل کوچک به آن نیاز دارد تا هم خشم خود را تخلیه کند و هم از ند سرمشق جدیدی برای گروه آدمکشان بسازد.
کشته شدن اولین کابوی، زنان گریلی و افراد شهر را تا مرز یک درگیری پیش میبرد و حمله آنها به خانه زنان با واکنش شدید آلیس روبرو میشود که اکنون فقط و فقط مرگ کابوی گناهکار او و دیگر زنان را آرام میکند.
اکنون یک انتقام دو سویه در داستان جاری میشود. ویلیام و کید بی خبر از شرایط ند به دنبال نابودی کابوی اصلی میروند تا انتقام زنان را بستانند و در سوی دیگر بیل کوچیکه به دنبال آنست تا انتقام کشتن کابوی اول را از ند بستاند.
بار دیگر روز از راه میرسد و لحظات کشتن کابوی همزمان میشود با لحظات آخر ند...
سکانس کشتن کابوی شرور پیش درآمدی است بر آنچه که در صحنه نهایی داستان خواهیم دید. محافظانی که کلانتر برای حفظ جان کابوی گذاشته کمتر از آنند که بتوانند از کسی محافظت کنند. اینها همان افرادی هستند که برای مقابله با باب انگلیسی تا رسیدن بیل کوچیکه به انتظار نشستند. مسلم است که هیچ کس در شهر بیگ ویسکی همانند خود بیل نیست و او در واقع در میان این شهر تنها کسی است که باید برای حفظ قانون اقدام کند.
انتظار طولانی کید و ویلیام سرانجام به ثمر می نشیند و کابوی شرور تنها و در حال قضای حاجت بدون محافظ در اختیار آنها قرار میگیرد. با این که به نظر نمیرسد که کید بتواند از پس این کار بر آید, اما پشتیبانی لحظات آخر ویلیام که از تجربه خود در این صحنه استفاده میکند و بی عرضگی محافظان مبتدی، سبب میشود که کید بتواند با سه گلوله او را به قتل برساند. اما این پایان ماجرا نیست.
در زمانی که محافظان در حال تعقیب ویلیام و کید هستند بار دیگر بر نابلدی و غیرحرفه ای بودن آنها صحه گذاشته میشود. با این وجود که ویلیام در سوار شدن بر اسب کند است, ولی باز تجربه او به کار می آید.
کید دید محدودی دارد ولی ویلیام میداند که محافظان کابوی از افراد حرفه ای تشکیل نشده اند. همین موضوع به کمک آنها می آید و ویلیام به کید میگوید که فقط به سمت محافظان تیر اندازی کند, هرچند که به آنها تیری اصابت نکند. این امر باعث میشود که ویلیام و کید فرصت کافی برای فرار از دسترس محافظان پیدا کنند.
بار دیگر ناکارآزمودگی افراد بیل کوچیکه باعث مرگ کابوی دوم میشود و این در حالی است که ند هم به دست بیل به قتل رسیده است.
بر فراز بیک ویسکی...
سکانس ماقبل پایانی نابخشوده یکی از تعیین کننده ترین سکانسهای فیلم است. جائی که سرانجام کید اعتراف میکند که مرد کابوی اولین اقدام به قتل او بوده است. کید که نمیتواند یک لحظه از مصرف الکل دست بکشد با خود درگیر عذاب وجدانی عمیق است.
کشتن یک انسان مسلما کار آسانی نیست و از عهده هر کسی بر نمی آید. در این جمع بزرگ محافظان و آدمکشان تنها و تنها بیل و ویلیام هستند که خود به خود در مقابل هم قرار گرفته اند و بقیه افراد مطلقا در اندازه ای نیستند که بتوانند در این میان کمکی برای بیل و یا ویلیام به حساب آیند.
زمانی که نماینده زنان گریلی پول عهد شده را برای ویلیام و کید می آورد به طور ناخواسته پیام آور مرگ ند نیز میشود. ند به دست بیل کوچیکه به قتل میرسد و شاید این بزرگترین اشتباه بیل از ابتدای داستان تا به پایان باشد. بیل کوچیکه تصور میکند که کشتن و به نمایش گذاشتن ند اسباب ترس ویلیام و کید خواهد شد, ولی او بر روی یک نکته بزرگ حساب نکرده و آن هم حلقه گمشده این زنجیره است.
خبر مرگ ند برای ویلیام بسیار سنگین است و اولین اقدامی که انجام میدهد این است که شیشه ویسکی را از کید بگیرد و پس از 11 سال به نوشیدن مشغول شود.
نابخشوده...
شاید سرانجام در این صحنه درک کنیم که چرا ویلیام اینقدر از نوشیدن الکل فراری بود. شاید بتوان درک کرد که چرا در بدترین شرایط هم حاضر نشد لب به الکل بزند. مرگ ند به دست بیل فشار زیادی را به ویلیام وارد کرد. نوشیدن باقی مانده الکل بیننده را برای رویارویی نهایی بیل و ویلیام به اوج هیجان میرساند و بر عکس خیلی از فیلمها این هیجان کاذب نیست.
ویلیام مانی به عنوان یکی از خطرناکترین آدمشکهای دنیای وحشی یک انسان دوشخصیتی کامل است. زمانی که بعد از نوشیدن الکل زیاد ویلیام را در ورودی کافه گریلی میبینیم و زمانی که به چهره او مینگریم در میابیم که این مرد به هیچ عنوان همان خوک چران ناموفق و مفلوک نیست.
کلینت ایستوود با درک صحیح از شخصیت ویلیام مانی توانسته با بازی فوق العاده در این لحظات شخصیت ویلیام بیافریند که به هیچ وجه شباهتی به ویلیام مانی خوک چران نداشته باشد. حتی تن صدای او هم کاملا به خشونت گرائیده است. نگاه ویلیام در این صحنه نافذ است و گیرا و بیننده برای دیدن هر حرکت او هیجان زده.
ویلیام در اولین اقدام نشان میدهد که نوشیدن الکل او را تبدیل به چه موجودی میکند. کشتن اسکینی که بدون اسلحه است ثابت میکند که دیگر نمیتوان برداشت سابق را از ویلیام مانی داشت.
در تمام داستان دیدیم که ویلیام مانی از یادآوری تمام اتفاقات بد گذشته فراری بود و در اغلب اوقات میگفت که به یاد نمی آورد و از مسائل می گذشت.
ولی پاسخ او به اتهام بیل مبنی بر کشتن زنان و کودکان در سال 69 در میسوری با واکنش سابق ویلیام روبرو نمیشود.
- بله من قاتل زنان و بچه ها هستم, در واقع روزگاری هر چیز که راه میرفت و میخزید را میکشتم و اکنون برای کشتن تو آمده ام, به خاطر بلایی که سر ند آوردی!
این کلمات اعلام خطری هولناک است برای بیل که میداند که در تمام گروهی که به دورش جمع شده اند هیچ کس یارای تیراندازی به سمت ویلیام را ندارد.
همه افراد حاضر در کافه گریلی با مرگ اسکینی, دژخیم مرگ را در نزدیکترین فاصله به خود احساس میکنند. وقتی که ویلیام از افراد حاضر میخواهد که از بیل کوچیکه فاصله بگیرند, بیل بیش از هر زمان دیگر احساس میکند که معاونان بی دست و پایش در این هنگامه به هیچ دردی نخواهند خورد.
بیل آخرین تلاشش را برای هوشیاری افرادش میکند و به آنها یادآوری میکند که ویلیام یک تیر بیشتر ندارد, ولی آنها آنقدر مسخ شده اند که حتی زمانی که متوجه گیر کردن اسلحه ویلیام میشوند, از انجام هر اقدامی عاجزند. با اینکه تنها بیل کوچیکه است که فرصت میکند که اسلحه را بیرون بیاورد و به سمت ویلیام شلیک کند اما ویلیام زودتر به زمین نشسته و تیر خود را در بدن بیل کوچیکه جای داده است.
کلاید هم که جرات کشیدن اسلحه و تیراندازی را پیدا کرده آنقدر مضطرب است که در تشخیص محل صحیح ویلیام اشتباه میکند. اما ویلیام در زمانی که الکل مصرف کرده مانند باب انگلیسی اشتباه نمیکند. او با الکل است که شخصیت واقعی یک آدمکش را پبدا میکند. تیر او درست در گلوی کلاید مینشیند. دو معاون دیگر بیل کوچیکه نیز در این هنگامه دستپاچه تر از آن هستند که بتوانند کار موثری انجام دهند. تیراندازی آنها یک رفع تکلیف ساده بیشتر نیست و حداکثر جسارتی است که میتوانند از خود بروز دهند.
مرد چاق حتی تیر خود را به سمت ویلیام شلیک نمیکند و فرار را بر قرار ترجیح میدهد و همین فرصتی را در اختیار ویلیام مانی میگذارد تا از پشت او را هدف قرار دهد.
باقی افراد کافه گریلی نه تیراندازند و نه کلانتر.... آنها ترجیح میدهند که ویلیام مانی به آنها رحم کند و بگذارد که بروند. بیل کوچیکه به صورت ناخواسته برای ویلیام مانی تبلیغ کرده است و همین باعث میشود که هیچ کس به سمت او شلیک نکند. آن هم در زمانی که حتی معاونان کلانتر یا کشته شده اند و یا فرار کرده اند.
مرگ بیل کوچیکه در پایان ماجرا غمگین کننده است. او با این که اشتباهات زیادی در اداره بیگ ویسکی مرتکب شد و با عدم درک صحیح از شرایط، عملا کاری کرد که وضعیت تا بدین جا پیش برود اما تنها فردی بود که همچنان سعی میکرد مرد قانون باشد و در این راه تا جایی که توانست تلاش کرد. آقای بوچمپ برای اولین بار توانست ببینید که یک مرد چطور میتواند در کمتر از چند ثانیه 5 مرد دیگر را بکشد.
ویلیام مانی همچنان الکل مینوشد تا همانقدر که لازم است خطرناک بماند تیر خلاص او به کلاید بار دیگر خشونت لجام گسیخته او را در زمان مصرف الکل نشان میدهد. اخطار او به ساکنین بیگ ویسکی آنقدر تاثیر گذار است که تنها معاون باقی مانده کلانتر نیز جرات نکند به او تیر اندازی کند.
ویلیام مانی از ساکنین میخواهد که ند را به خوبی دفن کنند. اما خواسته واپسین او از همه چیز مهمتر است و نشان دهنده قصد واقعی او از قبول این کار...
او با چهره ای که اکنون دیگر به شدت مخوف به نظر می آید فریاد میزند: بهتر است که دیگر هیچ زنی را با چاقو نزنید و گرنه بازخواهم گشت و همه شما را خواهم کشت...!
ویلیام مانی از شهر بیرون میرود و نگاه زنان رنج کشیده کافه گریلی او را بدرقه میکند. زنانی که او را به چشم نجات دهنده خود از درد و رنج مردهای کابوی میبینند و شاید دعای خیر آنها اسبابی باشد برای بخشش نابخشوده!
برآیند...
فیلم نابخشوده پس از سالهایی که از دوران وسترن گذشته بود, ادای احترامی بود به این ژانر جذاب و دوست داشتنی. اما بر خلاف تصور، موضوع این فیلم هفت تیرکشی و جدال آدمکشان نیست.
آنچه که در ابتدای این فیلم تعریف میشود روشی است که یک زن برای بخشوده شدن انسان انتخاب کرده است. همان طور که گفتم معمای زندگی کردن کلودیا با ویلیام مانی رازیست که حتی در پایان ماجرا هم بر آن صحه گذاشته میشود. برای درک صحیح تر از این ماجرا باید به این موضوع فکر کرد که در صورتی که ویلیام مانی با کلودیا زندگی نکرده بود او تاکنون چند آدم دیگر را به دیار باقی فرستاده بود...؟!
مسیری که کلودیا در زندگی خود انتخاب میکند در حقیقت نجات ویلیام مانی نیست. او یک هدف دوگانه را پیگیری کرده است, هدفی که تنها سمت کوچکی از آن نجات ویلیام است و مسلما سوی بزرگتر آن نجات همه آدمهای بیگناهی بوده است که ممکن بود تاکنون به دستان بی رحم و مست ویلیام مانی به قتل برسند.
ویلیام مانی فردیست که زمانی که الکل مصرف کرده باشد قابل تشخیص از شخصیت سالمش نیست. او در این حالت در قالبی به غایت بی رحم و هولناک فرو میرود و در این شرایط انجام هیچ کاری برای او غیر ممکن نیست. اوج بیرحمی و بی منطقی او را در این زمان در صحنه کشتن اسکینی می بینیم. جایی که به طور مشخص میدانیم که اسکینی مسئول قرار دادن جسد ند بر در کافه گریلی نیست.
نابخشوده کلینت ایستوود به زیبایی تمام سرگذشت این مرد هولناک که به دست زنی رام شده است را به تصویر میکشد و نشان میدهد که کلودیای مرحوم با کنترل ویلیام مانی تا چه حد آمرزیده شده است. مسیر بخشایش ویلیام ساده نیست. او که بعد از متوجه شدن دلیل تعیین جایزه حاضر به قبول ماموریت میشود در ورای دلیل اولیه خود برای کشتن کابوی ها، به دنبال کمک به جامعه کوچک زنان کافه گریلی نیز هست. جمله رسای او در پایان فیلم نشان گر این موضوع است که بی شک سرنوشت زنان گریلی برای او مهم بوده است.
در این باره ند و کید ابزارهایی هستند که او را به سمت پایان هدایت میکنند, کید با پیشنهادی که در این باره میدهد و ند با مرگش!
زنان رنج کشیده گریلی به عنوان سفارش دهنده کار اصلی و کسانی که تمام اندوخته خود را صرف به دست آوردن حق خود میکنند تاثیر بزرگی بر شرایط حاکم بر فیلم گذاشته اند. در صحنه ای که میبینیم کابوی ها برای زن چاقو خورده اسب پیش کشی آورده اند آلیس را میبینیم که به چیزی جز نابودی این کابوی ها راضی نیست. او شاید به دنبال کشتن کابوی ها نباشد اما هدفش از این اقدام ارسال یک پیام برای همه کابوی های مشابهی است که ممکن است راهی مهمانخانه گریلی شوند.
این پیام که دوران رفتارهای خشن با زنان سپری شده است و کابوی ها باید به حقوق زنان در هر شرایطی احترام بگذارند, حتی اگر این زنان بدکاره و گنه کار باشند.
ویلیام فرایند تنبیه کابوی ها را تنها راه نجات از شرایط موجودش میداند, این حس در پایان داستان در میان زنان گریلی هم وجود دارد. آنها هم به ویلیام مانند یک پشت و پناه نگاه میکنند و مطمئن هستند که دیگر کسی جرات نخواهد کرد آنان را به باد کتک بگیرد و بر رویشان چاقو بکشد.
چشمان زنان گریلی و نوع نگاهشان به رفتن ویلیام به طور کامل تائید کننده این موضوع است که شاید عملی که ویلیام انجام داد باعث بخشش او شود.
بازی ها بی شک زیبا و تاثیر گذارند. جین هاکمن که تا سال 1992 هم ثابت کرده بود که یکی از بازیگران بزرگ سینماست در این فیلم با بازی زیبایش توانست جایزه اسکار نقش مکمل را به دست آورد. او مدتها بعد در فیلم چابک دست و مرده توانست بار دیگر در نقش یک چابک دست در ژانر وسترن بدرخشد.
کلینت ایستوود از این فیلم بود که توانست وارد دنیای کارگردانی حرفه ای شود و 100 البته در این راه فوق العاده موفق بود. نامزدی او برای اسکار در نقش ویلیام مانی یکی دیگر از دلایل موفقیت او و بازی خیره کننده اش در این نقش است.
بازی های مورگان فریمن و ریچارد هریس هم در این فیلم کاملا تاثیرگذارند و میتوان گفت که کلینت ایستوود توانسته آنچه مد نظرش بوده را در بازی بازیگران به دست آورد.
بی شک بازی ایستوود در لحظات پایانی نابخشوده یکی از تغییر جهتهای بزرگ بازیگری در سینمای وسترن و چه بسا هالیوود است, او که در تمام لحظات فیلم فردی بود که به او به چشم ترحم نگاه میکردیم, در لحظاتی که الکل زیادی مصرف کرده بود آنچنان تغییر جهتی در بازی خود داد که بی شک مبدل به یکی از خشن ترین کاراکترهای سینمای وسترن شد.
نابخشوده در 9 رشته نامزد اسکار شد که توانست 4 اسکار بهترین کارگردانی, بهترین فیلم, بهترین نقش مکمل مرد و بهترین تدوین را بدست بیاورد. کسانی که با نحوه جایزه دادن در اسکار آشنایی دارند میدانند که از این 4 جایزه 2 جایزه در میان 5 جایزه برگزیده هر سال اسکار جای دارند و در این مورد خاص نابترین جایزه ها محسوب میشوند.
همان طور که گفته شد نابخشوده ادای احترام است به ژانر وسترن, با این که پس از این فیلمهای دیگری چون چابک دست و مرده و یا 3.10 دقیقه به یوما نیز ساخته شده اند, اما روح وسترن واقعی بر هیچ یک از فیلمهای پس از نابخشوده حاکم نبوده است.
در پایان باید گفت که نابخشوده فیلمیست تفکربرانگیز, فیلمی که با هر بار تماشای مجدد آن میتوان درسهای جدیدی آموخت و میتوان به هوش و ذکاوت و تفکر انسان دوستانه کلینت ایستوود آفرین گفت.
و شاید بتوان در پایان فیلم نگرشی جدید به دنیای وسترن داشت.
هر آدم اسلحه به دستی توانایی خون ریختن و کشتن انسانها را ندارد و مسلما هر آدم کشی هم شانسی برای شروع مجدد ندارد, مرگ آنکه در زندگی اش روزنه ای پیدا شود مانند کلودیا ...
شناسه نقد : 0169427