آرش سیاوش : تارنتینو یک مؤلف است و این صفتیست که به کمتر فیلمسازی اطلاق میگردد. او با رؤیای فیلمهای زیادی بزرگ شده که در جملگی آثارش به ادای دین از آنها پرداخته...
14 آذر 1395
تارنتینو یک مؤلف است و این صفتیست که به کمتر فیلمسازی اطلاق میگردد. او با رؤیای فیلمهای زیادی بزرگ شده که در جملگی آثارش به ادای دین از آنها پرداخته است. آنچه که این خورۀ سینما، در قالب سینما بیان میدارد، سالادیست پسامدرن از آمیزش فیلم نوآر، کمدی سیاه و وسترن اسپاگتی که حاوی انبوهی از خشونت مفرط، فرهنگ سخیف، دیالوگهای مبتذل و ارجاعات فراوان به آثار مورد علاقهاش، است. طبع پسامدرن تارنتینو در جدیدترین تجربه کارگردانیاش، به سراغ داستانی رفته که منشأیی تاریخی دارد، اما هیچ نشان و اثری از آن در کتب تاریخ نمیتوان یافت. ذهن خلاق تارنتینو در «لعنتیهای بیآبرو» به کمکش آمده تا خیال را با واقعیتی تاریخی پیوند بزند و در نتیجه متفاوتترین و خلاقانهترین فیلم با موضوع «جنگ جهانی دوم» را بیافریند. جنگ خونباری که تاکنون سوژه محوری شمار زیادی از آثار ممتاز سینمای جهان بوده، اینک در زیر دستان تارنتینو به بستری بدل میشود تا بر روی آن وقایعی به وقوع نپیوسته استوار گردند. به عبارت دیگر تارنتینو در «لعنتیهای بیآبرو»، تاریخ را آن گونه که خود میخواهد، ورق میزند و سپس قهرمانان ایدهآل و آشنای آثار گذشتهاش را در آن جا میدهد تا شاید خشونت مفرط آنها بر خباثت کور نازیها، بچربد و بدین طریق زخمهای انسانهایی که قربانی رذالت دوره تاریکی از تاریخ گشته اند، قدری التیام یابد. لعنتیهای تارنتینو در این فیلم، یک جوخۀ آمریکایی متشکل از افسران و سربازان یهودی به سرکردگی ستوان آلدو رین (با بازی براد پیت) هستند، که با مأموریت قتل عام یکسره نازیها به فرانسه تحت اشغال آلمان آمده اند. در نظر لعنتیها، سربازان نازی هیچ فرقی با نظامیان آلمانی نمیکنند. آنها تشنه انتقامند و به قول فرمانده آلدو رین، هر کدام بدهکار پوست سر صد نازی. پس این گروه خشن، در بی رحمانهترین شکل ممکن از هر نظامی نازی که بر سر راهشان میبینند انتقام خونباری میگیرند. خرخرۀ برخی را سلاخی میکنند، عدهای را بر چوب بیس بال دار میزنند و بر روی پیشانی قربانیانشان با چاقو، نشان صلیب شکستۀ «اس.اس»ها را حکاکی میکنند. اما این لعنتیها تنها قهرمانان فیلم نیستند. در سوی دیگر با شوسانا دریفوس (با بازی ملانی لوران) آشنا میشویم. شوسانا دختری یهودی-فرانسوی است که خانوادهاش توسط نازیها قتلعام شده و اکنون در پی یافتن فرصتیست تا از آنها انتقام بگیرد. او که سینمایی در پاریس را اداره میکند در پی درخواست گوبلز (با بازی سیلوستر گراث) مبنی بر برگزاری افتتاحیه فیلمش در سینمای او، بر آن میشود تا از موقعیت بدست آمده جهت عملی نمودن مقصودش نهایت استفاده را ببرد. به همین رو شوسانا با دستۀ اراذل «آلدو رین» همپیمان میشود تا قتلعامی دستهجمعی را در شب مراسم، از سران ارشد «اس.اس» که هیتلر نیز در میانشان حضور دارد به راه اندازند... تارنتینو در «لعنتیهای بیآبرو» میکوشد تا به مانند «قصههای عامهپسند»، با تکیه بر دیالوگهای کنایی و طنزآمیز، اغراق و زیادهروی، خشونت و شوخطبعی و همچنین تمسک به نمادگرایی، کولاژی از عناصر نامربوط را خلق کند که در انتها با شیوهای تارنتینویی به یکدیگر پیوند میخورند. شیوهای که به قول «دیوید اِدلستاین»، منتقد هفته نامه نیویورک، به ترکیبی از مناظره درونی تارانتینو میماند، که در آن، سینما با تاریخ پیوند میخورد، زنگریزی با فمینیسم میآمیزد و جنون غیرآزاری یا سادیسم، با رومانتیسیم یا تخیل شاعرانه مخلوط میشود. درونمایۀ اصلی فیلم نیز بر محور انتقامی قرار دارد که در زمان خود محقق نگردیده و اینک تارنتینو از طریق آمیزش ژانر جنگ و وسترن اسپاگتی در خیالش آن را مجسم میکند تا بدین وسیله رؤیایش را جایگزین تاریخی تراژیک نماید. اما این انتقام، بر خلاف تعریفی که از این واژه در ذهن داریم، هرگز میان دو جبهۀ خیر و شر نیست. تارنتینو در این فیلم کوشیده یهودیان آمریکایی و سربازان نازی را به یک اندازه خشن و بیرحم نشان دهد تا به این وسیله، از سویی بر ماهیت نامتعارف و غریب سینمای خود تأکید بورزد و از سوی دیگر به میزان خشونت غیرعادی اثر بیفزاید. اما این اقدام، «لعنتیهای بیآبرو» را دچار انحراف معنایی میکند و به آن لطمه میزند، چراکه وجهۀ اخلاقی فیلم را خدشهدار میکند. اما مشکل عمده فیلم تنها در تجانس هنجاری میان دو جبهه نبرد نیست. «لعنتیهای بیآبرو» بیش از هر چیز از اطناب رنج میبرد و این زیادهگویی ریشه در لکنتهای سناریوی آن دارد که علاوه بر کسلکننده کردن فیلم در پارهای از مواقع، بعضاً گریبان بازیگران آن را هم میگیرد چراکه فرصت چندانی برای هنرنمایی آنان باقی نمیگذارد بطوریکه نهایتاً در حد تیپهایی نمایشی که اغراقگویی جزو خصایص ذاتی شان است، باقی میمانند. «لعنتیهای بیآبرو» فیلمی به غایت تارنتینویی است که در تک تک سکانسهایش میتوان امضای این عشقِ فیلم سینمای آمریکا را دید و تماشایش با اینکه هرگز لذت دیدن «قصههای عامهپسند» و یا «سگهای انباری» را تکرار نمیکند، اما میتواند به تجربه متفاوتی از یک فیلم غیرمتعارف با موضوع جنگ دوم جهانی، برای هر بینندهای، چه شیفته تارنتینو باشد، چه نباشد، تبدیل گردد.
داستان غیر واقعی این فیلم درباره ی یک گروه سرباز یهودی امریکایی است که در جریان جنگ جهانی دوم در فرانسه ی تحت اشغال نازی ها گروهی را تشکیل می دهند با نام "حرامزادگان" که برای ایجاد رعب و وحشت در بین سربازان نازی به قلع و قم و شکار بی رحمانه ی آن ها می پردازند...